روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی
روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

نگاهی به نیازهای آموزشی- پرورشی کودکان معلول

نگاهی به نیازهای آموزشی- پرورشی کودکان معلول
بی شک زمانی که «آن سولیوان» اولین آموزش ها را بر دستان کوچک «هلن کلر» حک کرد و با زبان دست ها با هلن کوچک سخن گفت، باور داشت که «هلن» زمانی نه چندان دور نام هر شیئی را، هرچند نامفهوم، بر زبان جاری خواهد کرد و یا زمانی که «جبار باغچه بان» ، کودکان کر و لال را در کنف حمایت خویش قرار داد، می دانست که هر کودک معلول نیز مانند دیگر کودکان، حقی برای آموختن و استعدادی به قدر خویشتن دارد...
و «لوییس بریل» باور داشت که تاول های کاغذ خواهند توانست دنیای تاریک و پر التهاب کودکان نابینا را روشنی بخشد.آن چه در پی می خوانید؛ نگاهی است بر نیازهای آموزشی- پرورشی کودکان معلول در سه بخش:
الف: نیازهای ویژه آموزشی کودکان معلول، ب: گام به گام با کودک معلول ،ج: نیازهای والدین.
الف: نیازهای ویژه آموزشی کودکان معلول
کودکان ناتوان یا کم توان (معلول)، مشکلات خود را با ناتوانی در انجام فعالیت ها، انجام تکالیف مدرسه، برقراری ارتباط با آموزگار، دوستان، والدین و... رفتارهای نابهنجار به ویژه عصبانیت، پرخاشگری، مشکلات روانی- عاطفی و... بروز می دهند. این رفتارها به ویژه اگر کودک ناتوان در مدرسه کودکان عادی تحصیل کند، بیشتر بروز می کند. از این رو کودکان معلول (ذهنی یا جسمی)، به ویژه کودکانی که دچار ناتوانی یا کم توانی ذهنی هستند، نیازمند شیوه های آموزشی ویژه، انتخاب مدرسه مناسب و... بوده و باید با شیوه اصولی آموزش ببینند.
۱- نیازهای آموزشی ویژه به چه معناست؟
نیازهای آموزشی ویژه یاSEN (Special Education needs) ویژه کودکانی است که دچار مشکلات آموزشی و ناتوانی در درک و فهم مطلق یا نسبی مسایل آموزشی بوده و نسبت به همسالان خود از توان آموزشی کمتر یا بسیار کمتری برخوردارند.
این کودکان نیازمند حمایت- نه ترحم- راهنمایی و آموزش و پرورش ویژه بوده و برای آموزش و پرورش آنها باید از مربیان و آموزگاران ویژه کودکان معلول کمک گرفت.
براساس نظر روانشناسان مرکز مطالعات معلولان ذهنی دانشگاه آکسفورد، اصلی ترین نیازهای آموزشی- پرورشی کودکان معلول عبارت است از:
- نیاز به تحصیل در مدارس ویژه
- انجام برنامه ها و آموزش های خاص در مدرسه
- آموزش مهارت خواندن، نوشتن، درک مفاهیم آموزشی- پرورشی با شیوه های مناسب
- آموزش مهارت برقراری ارتباط با همسالان و پذیرش ارتباط همسالان با خود؛ شامل برقراری ارتباط عاطفی- رفتاری و کلامی با همسالان
- فراگیری مهارت های رفتاری و بروز عکس العمل ها و واکنش های به جا و درست
- آموزش نحوه اداره کردن و نگهداری و مراقبت از خود در برابر حوادث و مشکلات و دفاع از خویشتن در مقابل خطرات
- فراگیری شیوه فهماندن نیازهای شخصی به دیگران به ویژه به والدین، آموزگار و مددکار و...
۲- تفاوت ها، عاملی جهت تفاوت در نیازها
بی شک ناتوانی کودکان معلول به یک میزان و در یک راستا نیست. بنابر این میزان و نحوه فراگیری و نوع آموزش ها نیز متفاوت است.
آموزگار برای سنجش تفاوت ها و نیازهای کودکان در اولین قدم می تواند با بهره گیری از برنامه های آموزشی- پرورشی هماهنگ، توان کودکان را محک بزند تا به تفاوت و نیازهای تک تک آنها پی ببرد. در این مرحله آموزگار باید به بررسی دقیق شیوه های رفتاری، آموزشی، ناتوانی ها و نیازهای هریک از دانش آموزان بپردازد تا به طور کامل و دقیق بر دانش آموزان و نیازهای فردی آنها مسلط شود.
در مرحله دوم؛ آموزگار باید با توجه به نیازهای ویژه هر دانش آموز، فعالیت های آموزشی- پرورشی را انتخاب کرده و با برنامه ریزی دقیق آموزش ها را به مرحله اجرا بگذارد. بهتر است برنامه ها با والدین دانش آموزان نیز هماهنگ شود تا در زمان کمتر و با کارایی بیشتری برنامه ها به نتیجه برسند. این مرحله از آموزش به «آموزش یا برنامه آموزش انفرادی» (Indivi dual Education Plan) معروف است.
در مرحله سوم؛ نیاز است تا پیشرفت فراگیران به ویژه پاسخ ها و تحولات رفتاری- آموزشی هر دانش آموز پس از اجرای برنامه آموزشی «IEP» به دقت بررسی شود تا در صورت مشاهده هرگونه نقص در اجرای برنامه IEP یا نقص در فراگیری دانش آموزان، برنامه های جدیدی به اجرا درآید.
آنچه در مراحل مختلف اجرای طرح ها و برنامه ها مؤثر است. تحمل و پشتکار والدین، آموزگار و فراگیران است.
۳- تکمیل نیازها
یکی از مهم ترین نکات در اجرای موفقیت آمیز برنامه های آموزشی- پرورشی کودکان معلول، ارتباط تنگاتنگ والدین با پزشک و روانپزشک کودک در خارج از مدرسه و ارتباط مستمر والدین با آموزگار و مشاوره ویژه کودکان استثنایی در مدرسه است. برای دستیابی به این منظور این نکات را به خاطر بسپاریم:
- کودک ناتوان یا کم توان (معلول) نیازمند کمک ما، اما به شیوه صحیح و منطقی است؛ پس ترحم را کنار بگذاریم.
- کودک معلول می تواند همپای همسالان خود که در شرایطی مشابه او بوده و پیشرفت کرده اند، آموزش ببیند.
- آموزش های ویژه هر کودک باید به دقت به اجرا گذاشته شود.
- والدین و آموزگار می توانند با همکاری هم به هدف های خود دست یابند.
- باور کنید که فرزندتان به کمک شما نیاز دارد و با کمک گرفتن از افراد مطلع چون پزشک، روانپزشک، مددکار و... گام های مثبتی را به سوی بهبود فرزندتان برمی دارید.
- کودک ناتوان رفتار والدین، مربیان، اقوام و... را به خوبی درک می کند هر چند به تصور دیگران او ناتوان است از این رو طوری رفتار کنید که امید را در دلش زنده کنید.
- پیش از هر اقدامی، مشورت با پزشک، روانپزشک، مربی و مددکار فرزندتان را فراموش نکنید.
- والدین نقش مهمی در برقراری ارتباط کودک با خانواده و مدرسه دارند؛ بنابر این همواره همسو با مدرسه و آموزش های مربیان پیش بروید.
ب: گام به گام با کودک معلول
همپا شدن و گام برداشتن با توان کودکان معلول یکی از اصول آموزشی کودکان ناتوان است؛ چرا که تفاوت عمده آموزش به کودکان ناتوان و کودکان عادی، کند بودن عکس العمل های کودکان ناتوان در مقابل برنامه های آموزشی- پرورشی است. بنابر این انتخاب مدرسه مناسب یکی از عوامل مهم جهت آموزش صحیح کودکان معلول است. آموزگار یکی دیگر از محورهای اصلی آموزش و پرورش بوده و توان و مهارت آموزگار نیاز اصلی وی برای آموزش به کودکان معلول است.
۱- انتخاب مدرسه
پس از بررسی های مقدماتی و آگاهی از ناتوانی کودک، والدین باید به سرعت مدرسه مناسبی را برای آموزش و پرورش فرزندشان برگزینند، ضرورت این انتخاب و سرعت در انتخاب به حدی است که به عقیده روانشناسان به تعویق افتادن آن باعث ایجاد لطمات جبران ناپذیری در کودک معلول می شود به ویژه این که کودک معلول، خواهر یا برادر سالم داشته باشد. برای انتخاب مدرسه مناسب نکاتی را به خاطر بسپاریم:
- مدرسه باید با سن، توانایی ها و نیازهای کودک همسان باشد. توجه به نوع معلولیت و تعداد معلولیت ها (ممکن است کودک دارای یک معلولیت و یا چند معلولیت باشد)؛ بسیار مهم است.
- حضور فرزند شما در مدرسه نباید تأثیر منفی بر روی سایر دانش آموزان و سایر دانش آموزان تأثیر منفی بر روی فرزند شما داشته باشد. به این معنی که تفاوت کودکان از جهت سن، توان یادگیری، نوع معلولیت و... بر آموزش شان تأثیرگذار بوده و باعث تخریب یا دلزدگی دانش آموزان می شود.
- امکانات مدرسه باید پاسخگوی نیاز دانش آموزان باشد.
- نیازهای آموزشی نباید بر نیازهای پرورشی و به عکس تأثیر گذاشته و یکی را تحت الشعاع دیگری قرار بدهد.
- مدرسه باید از جهت وسائل رفاهی، آموزشی، پرورشی، امکانات ورزشی ویژه دانش آموزان معلول و ... مجهز باشد. توجه کنید حداقل امکانات مد نظر نیست و مدرسه باید به حداکثر امکانات تجهیز باشد.
- مدرسه موظف است تا با توجه به نوع معلولیت نیازهای دانش آموزان معلول را برآورده کند. چرا که نیازهای دانش آموز نابینا متفاوت از نیازهای دانش آموزان ناشنوا است.
- از کارایی پرسنل مدرسه مطمئن شوید. برای این منظور می توانید از سوابق آموزشی مدرسه، موفقیت های آموزشی، پرورشی و ... آگاه شوید. یکی از بهترین شیوه های دستیابی به این اطلاعات، مشورت با والدین دانش آموزانی است که در مدرسه مورد نظر مشغول تحصیل اند.
- در انتخاب مدرسه دقت کنید چرا که از جهت روانی ثابت شده تغییر مکان آموزشی در همه دانش آموزان به ویژه دانش آموزان معلول، افت تحصیلی و اختلالات روانی عاطفی را به دنبال خواهد داشت.
۲- آموزگار محور تعلیم و تربیت
نقش مربی _ آموزگار، چنان کلیدی است که موفقیت یا دلزدگی دانش آموز مستقیماً به او وابسته است.
یکی از نکات مهم و مورد توجه، نحوه ارتباط آموزگار و فراگیر است به طوری که لازم است هر دانش آموز به صورت مستقیم و ویژه با آموزگار در ارتباط باشد: این ارتباط به حدی مهم است که بی آن طرح آموزش انفرادی (IEP) با شکست مواجه می شود.
به منظور برقراری ارتباط صحیح، منطقی و دوستانه میان آموزگار- مربی و دانش آموز به این نکات توجه کنیم:
- نیازهای فردی هر دانش آموز را به درستی شناسایی کنیم تا ارتباطی صحیح و منطقی با دانش آموز برقرار کنیم: این ارتباط اجرای بهتر طرح IEP را نیز به دنبال خواهد داشت.
- اولویت ها را بررسی کنیم و نیازها را براساس اولویت ها پاسخ دهیم.
- قرار است چه کسی علاوه بر آموزگار نیازهای دانش آموز را برآورده سازد و میزان این مداخله در چه حد و به چه صورتی است؟
- والدین چه مسئولیتی را به عهده دارند تا در جهت تکمیل فعالیت های آموزگار گام بردارند.
در بسیاری موارد دیده شده که آموزگار به تنهایی نمی تواند پاسخگوی نیازهای آموزشی _ پرورشی دانش آموز باشد و فقط پاسخگوی بخشی از آنها است. در این موارد لازم است تا برنامه ها به صورت مکتوب در اختیار والدین نیز قرار بگیرد تا والدین در تکمیل فعالیت های آموزگار حرکت کنند. در مواردی نیز برگزاری کلاس های فوق برنامه کارگشاست. در این کلاس ها لازم است والدین نیز حضور یابند تا از نزدیک با فعالیت ها و نحوه آموزش آشنا شوند.
روان شناسان به فعالیت های گروهی بسیار معتقدند و عقیده دارند دانش آموزان در جمع به تأسی از یکدیگر بیشتر و بهتر فعالیت کرده و فرا می گیرند.
۳- تکمیل آموزش ها
در بسیاری موارد، آموزش های مدرسه پاسخگوی نیاز دانش آموزان نبوده و والدین باید فعالیت های تکمیلی را به اجرا گذارند. گاهی نیز معلولیت در حدی است که آموزش های مدرسه پاسخگوی نیاز دانش آموز نیست.
آن چه برای جبران این وضعیت پیشنهاد می شود، استفاده از مددکاران و مربیان کارآزموده در منزل است. براساس آمار بیشترین مشکل کودکان معلول در نحوه تکلم، واکنش و عکس العمل به حالت های مختلف به ویژه در شرایط اضطراری و ناتوانی در بیان نیازها به ویژه نیازهای فردی است. این کمبودها با همسو شدن آموزش آموزگار در مدرسه و مددکار و والدین در منزل قابل حل است. برای همکاری بیشتر و بهتر میان مددکار، والدین و آموزگار، برگزاری جلسات مشاوره حضوری کارگشا است.

ج- نیازهای والدین
آن چه علاوه بر آموزش و پرورش صحیح کودکان ناتوان یا کم توان، آنها را به سوی آرامش و امکان فراگیری بهتر آموزه ها سوق می دهد، توانمندی والدین از جهت آموزشی و روانی است. والدینی که خود از جهت روانی _ عاطفی و آموزشی، آموزش های لازم را دیده باشند می توانند با اعتماد به نفس فرزندشان را راهنمایی و حمایت کنند. برای دستیابی به این هدف به چند نکته توجه کنیم:
- اگر از نحوه آموزش های مربیان مدرسه رضایت دارید، سعی کنید تا با برقراری ارتباط بیشتر و بهتر با اولیاء مدرسه به ویژه آموزگار، زمینه آموزش و پرورش بهتر را فراهم کنید.
- اگر از شیوه آموزشی مدرسه، رضایت ندارید و یا نواقصی را در شیوه آموزش و پرورش فرزندتان مشاهده می کنید به جای تعویض مدرسه، با اولیاء مدرسه صحبت کنید. سعی کنید تا با یاری یکدیگر مشکلات را حل کنید. چرا که اشاره کردیم تعویض دائمی مدرسه، اثرات روانی _ عاطفی نامطلوبی بر کودک دارد.
- با والدین همکلاسی های فرزندتان در ارتباط باشید، به ویژه والدین دانش آموزانی که فرزندشان پیش از فرزند شما تجربه حضور در مدرسه را داشته اند.
- با انتخاب و مشورت با روان شناس و مددکار و یا هر دو، بسیاری از مشکلات به راحتی حل و فصل خواهد شد. حتماً حداقل دو هفته یک بار، بدون فرزندتان، به روان شناس یا مددکارتان مراجعه کنید و در زمان مراجعه به این نکات توجه کنید:
۱- به طور کامل نگرانی ها و اضطراب هایتان را شرح دهید.
۲- پیش از مراجعه فهرستی از نیازهای خود و فرزندتان را یادداشت کنید تا چیزی را از قلم نیاندازید و با دقت پاسخ سؤالات تان را دریافت کنید.
۳- درباره فعالیت های مدرسه،  پیشرفت ها و شکست های خود و فرزندتان، ناآرامی های روحی و روانی خود و فرزندتان و... سخن بگویید و راه حل بخواهید.
- فرزندتان را نزد همان روان شناس یا مددکاری ببرید که خود نیز نزد او می روید. به این ترتیب روان شناس یا مددکار می تواند به خوبی از حالات روحی شما و فرزندتان مطلع شود.
- مطالعه کتاب های روان شناسی به ویژه روان شناسی مرتبط با کودکان معلول را فراموش نکنید.
- گردش و تفریح به ویژه همراه با همکلاسِی  های فرزندتان به همراه والدین آنها را فراموش نکنید. این ارتباط زمینه ساز بحث و تبادل نظر و کاستن از اضطراب ها و نگرانی هاست.
- فراموش نکنیم که کودک ناتوان یا کم توان، ناتوان مطلق نیست و می تواند با آموزش به فردایی بهتر رهنمون شود.
و در پایان، به عقیده روان شناسان، کودکان معلول- ذهنی یا جسمی- نیاز به ترحم نداشته و تنها نیازمند توجه در راستای آموزش و پرورش صحیح هستند.
منبع: http://www.direct.gov.uk/Education And Learning

عصبانیت

عصبانیت
 عصبانیت بخشی طبیعی از حالات انسان است که کنار آمدن با آن همیشه هم آسان نیست. وقتی افراد نمی توانند آنرا کنترل کنند، آزار وآسیب هایی که می رسانند کاملاً مشهود است.
خیلی افراد عصبانیت خود را پنهان می کنند. خیلی ها آن را با خشم و غضب بیرون می دهند. برای خیلی های دیگر هم، عصبانیت یک حالت مزمن و سخت است که عادت خشم و عصبانیت بطور مداوم نمود می کند.
عصبانیت 10 نوع مختلف دارد:
اجتناب از عصبانیت: این افراد اصلاً از عصبانیت خوششان نمی آید. خیلی ها از عصبانیت خودشان یا دیگران واهمه دارند و می ترسند که کنترل خود را از دست بدهند. خیلی ها فکر می کنند عصبانی شدن کار زشتی است. این دسته از افراد تصور می کنند که باید همیشه مهربان و خوش خلق باشند تا احساس آرامش و امنیت کنند.
البته اینها هم مشکلاتی دارند. عصبانیت می تواند به ما کمک کند وقتی اشکالی در کار وجود دارد آنرا برطرف کنیم. اما این دسته افراد، احساس گناه می کنند. به همین خاطر از خطاهای دیگران می گذرند.
عصبانیت موزی: این افراد هیچوقت نمی گذارند که دیگران متوجه عصبانیت آنها بشوند. گاهی اوقات حتی خودشان هم نمی دانند که چقدر عصبانی هستند. اما این عصبانیت به شکل های مختلف نمود پیدا می کند مثل فراموش کردن مسائل یااینکه می گویند می خواهند کاری را انجام دهند اما هیچوقت دنبال آنرا نمی گیرند. گاهی هم فقط می نشینند و فکر دیگران را خراب می کنند. این افراد مظلوم و صدمه دیده به نظر می رسند و باعث می شود که مدام از آنها بپرسید، "چرا از دست من عصبانی هستی؟" وقتی  با این رفتارهایشان فکر دیگران را خراب می کنند، روی زندگی خود کنترل پیدا می کنند. اما با همه این حرف ها نیازها و خواسته های خودشان را هم گاهی فراموش می کنند. نمی دانند باید با زندگی خود چه بکنند و این منجر به خستگی، بی حوصلگی و نارضایتی از روابطشان می شود.
 عصبانیت پارانویایی: این نوع عصبانیت زمانی اتفاق می افتد که کسی از طرف دیگران مورد تهدید غیرمنطقی قرار گرفته است. آنها همه جا دنبال خشونت هستند. مطمئن هستند که دیگران می خواهند متعلقاتشان را از آنها بگیرند. فکر می کنند که دیگران می خواهند به آنها آسیب فیزیکی یا کلامی بزنند. به خاطر همین تصورات بیشتر اوقات خود را با حسادت صرف گارد گرفتن و دفاع کردن از چیزهایی که فکر می کنند به آنها تعلق دارد می کنند—عشق همسرشان، پولشان، یا چیزهای باارزش دیگری که دارند. افرادیکه عصبانیت پارانویایی دارند عصبانیتشان را به این و آن هم می دهند. بدون اینکه متوجه عصبانیت خودشان باشند، فکر می کنند همه آدم های دیگر عصبانی هستند. آنها راهش را پیدا کرده اند که چطور بدون احساس گناه عصبانی شوند. هیچ امنیتی در زندگی خود احساس نمی کنند و به هیچکس هم اعتماد ندارند. قضاوت ضعیفی دارند چون عصبانیت و احساسات خودشان را با عصبانت بقیه اشتباه می گیرند. آنها عصبانیت خود را در کلمات و چشمان دوستان، همکاران و نزدیکان خود می بینند و همین باعث سرگشتگی آنها می شود.
عصبانیت ناگهانی: افرادیکه عصبانیت ناگهانی دارند، مثل یک صاعقه ای در یک روز تابستانی منفجر می شوند.. از هیچ نقطه خاصی نشانه نمی گیرند، منفجر و بعد ناپدید می شوند. گاهی اوقات فقط رعد و برق است، و خیلی زود از بین می رود. اما معمولاً باعث آزاد و اذیت خیلی ها می شود. آنها که عصبانیت ناگهانی دارند، همه احساسات خود ر ا رها می کنند و بعد احساس خوبی به آنها دست می دهد و حس می کنند که رها شده اند. نداشتن کنترل مشکل اصلی این دسته افراد است. این عصبانیت ها می تواند برای خود فرد و دیگران خطر بزرگی محسوب شود. آنها معمولاً حرف هایی می زنند و کارهایی می کنند که بعداً از آن پشیمان می شود اما آنموقع دیگر خیلی دیر شده است و پشیمانی سودی ندارد.
عصبانیت شرماگین: آنهایی که به توجه زیادی نیاز دارند یا خیلی به انتقاد حساس هستند معمولاً دچار این نوع عصبانیت می شوند. کوچکترین انتقادی احساس شرم و خجالت را در آنها زنده می کند و متاسفانه این افراد خودشان را خیلی دوست ندارند. احساس می کنند بی ارزش هستند، به اندازه کافی خوب نیستند، و کسی آنها را دوست ندارد. و وقتی کسی به آنها بی محلی می کند یا حرفی منفی درموردشان می زند، آن را نشانه این می دانند که آن فرد دوستشان ندارد. و این خیلی آنها را عصبانی می کند. با خودشان فکر می کنند، "تو باعث شدی من احساس بدی پیدا کنم به خاطر همین تلافی اش را سرت درمی آورم." آنها با مقصر کردن، انتقاد کردن، و مسخره کردن دیگران این حس خجالت و شرم را از بین می برند. عصبانیت آنها به آنها کمک می کند از هر کسی که باعث شده آنها احساس شرم و خجالت کنند، انتقام بگیرند. اما این شیوه عصبانیت خیلی خوب عمل نمی کند. چون باعث می شود کسانی را که دوست دارند ناراحت کنند. عصبانیت و از دست دادن کنترل فقط باعث می شود که احساس بدتری نسبت به خودشان پیدا کنند.
عصبانیت تعمدی: این عصبانیت برنامه ریزی شده است. کسانی که از این نوع عصبانیت استفاده می کنند معمولاً از کار خود آگاهند. واقعاً احساس عصبانیت نمی کنند، حداقل در ابتدای کار. دوست دارند دیگران را کنترل کنند و به نظرشان بهترین راه برای آن عصبانیت است و حتی گاهی اوقات خشونت. قدرت و کنترل چیزی است که از این عصبانیت به دنبال آن هستند. هدف آنها این است که به تهدید و ارعاب دیگران، به آنچه که می خواهند برسند. این روش تا وقتی موثر است اما در طولانی مدت بی اثر می شود. مردم بالاخره راهی برای خلاصی و فرار از این عصبانیت ها پیدا می کنند.
عصبانیت اعتیادی: برخی افراد به آن احساسات قوی که همراه باعصبانیت می آید نیاز دارند. حتی اگر مشکلاتی که عصبانیتشان به وجودمی آورد را دوست نداشته باشند، شدت آنرا دوست دارند. عصبانیت آنها بیشتر نوعی عادت بد است که اشتیاق احساسی ایجاد میکند. جالب و سرگرم کننده نیست، اما قوی است. این افراد وقتی از عصبانیت منفجر می شوند، قدرت بسیار بالایی احساس می کنند. احساس می کنند زنده اند و سرشار از انرژی هستند. اما همه اعتیادها به نوعی مخرب است. این اعتیاد هم از قاعده مستثنی نیست. آنها نمی توانند راه های دیگری برای شاد شدن پیدا کنند و به خاطر همین به عصبانیت تکیه می کنند.
 عصبانیت عادتی: عصبانیت می تواند به یک عادت بد تبدیل شود. آنهایی که عادتاً افرادی عصبانی هستند، همیشه دچار عصبانیت می شوند که بیشتر مواقع سر مسائل بسیار کوچک و پیش پا افتاده است.. در همه چیز و همه کس دنبال بدنترین نکته هستند. همیشه با احساس عصبانیت از چیزی به رختخواب می روند و حتی خواب هایی که می بینند هم با این عصبانیت دمخور است. افکار عصبانی آنها باعث می شود دعواها و مشاجرات بیشتر و بیشتری داشته باشند. حتی بااینکه خوشان هم از این وضعیت ناراضی هستند، اما نمی توانند دست از این عصبانیت ها بردارند. آنها نمی توانند به کسانی که دوستشان دارند نزدیک شوند چون عصبانیتشان بین آنها فاصله می اندازد.
عصبانیت اخلاقی: بعضی افراد فکر می کنند حق دارند عصبانی شوند چون یکی قانونشکنی کرده است. این باعث می شود فردی که قانونشکن، بد، شریر، گناهکار و بدجنس است تنبیه شود. این افراد معمولاً به خاطر اشتباهات و کارهاینها کم بدی که دیگران انجام می دهند، عصبانی می شوند. می گویند که حق دارند از باورها و اعتقاداتشان دفاع کنند. حس برتری اخلاقی به آنها دست می دهد.. وقتی به خاطر این دلایل عصبانی می شوند به هیچ وجه احساس گناه نمی کنند. حتی در عصبانیتشان هم خودشان را از دیگران برتر و والاتر می دانند. طرز فکر این افراد سیاه و سفید است و دنیا را خیلی ساده می بینند. نمی توانند کسانی را که با آنها تفاوت دارند را درک کنند. تفکرات آنها خشک و سختگیرانه است.
نفرت: نفرت نوعی سخت از عصبانیت است. یک نوع زننده و بد از عصبانیت است که زمانی اتفاق می افتد که فرد به این نتیجه می رسد که آن فرد مقابل کاملاً بد است. بخشیدن آن فرد به نظر غیرممکن می آید و درعوض ترجیح می دهند که او را تحقیر کرده و از او متنفر شوند. نفرت با عصبانیتی شروع می شود که برطرف نمی شود. بعد به خشم و کینه مبدل می شود و بعد یک نفرت واقعی که ت ابدیت ادامه می یابد. این افراد معمولاً دنبال این هستند که چطور آن فردرا تنبیه کنند و معمولاً به آن فکرمی کنند. آنها تصور می کنند که خودشان قربانی هایی معصوم هستند. و دنیایی دشمن برای خودشان می سازند که باید با آنها جنگ کنند و با نفرت و کینه با آنها مقابله می کنند. اما این تنفر به مرور زمان آسیب ها و تخریب های زیادی ایجاد میکند. افراد متنفر نمی توانند با زندگی کنار بیایند.
عصبانیت یک حس نیرنگ آمیز است که وقتی ندانید چطور باید از آن استفاده کنید، استفاده از آن برایتان دشوار خواهد بود. خیلی وقت ها می تواند کمک خوبی به شمار برسد البته به شرط اینکه در دام هیچکدام از عصبانیت هایی که توضیح دادیم نیفتید. آنهایی که خوب از عصبانیت استفاده می کنند روابط نرمال و سالمی با عصبانیت خود دارند. عصبانیت به نظر آنها این است:
•         عصبانیت بخشی عادی از زندگی است.
•         نشانه خوبی برای وجود مشکل در زندگی فرد می باشد.
•         اعمال توام با عصبانیت باید با دقت کنترل شوند. لزومی ندارد چون می توانید حتماً باید عصبانی شوید.
•         عصبانیت اگر در حد اعتدال باشد هیچوقت کنترل فرد از دست نمی رود.
•         هدف حل مشکل است نه فقط ابراز عصبانیت.
•         عصبانیت به طریقی نشان داده می شود که دیگران قادر به درک آن باشند.
•         عصبانیت موقتی و زودگذر است. وقتی مشکل حل شد، از بین می رود.
وقتی مهارت های درست و صحیح برای عصبانی شدن را یاد بگیرید و تمرین کنید، هیچوقت از عصبانیتتان بعنوان یک بهانه استفاده نخواهید کرد. مسئولیت حرفهایی که می زنید و کارهایی که می کنید را گردن می گیرید حتی اگر از عصبانیت جنون پیدا کنید.
هرچه بیشتر درمورد طریقه عصبانیت شخصی خود بدانید، کنترل بیشتری روی زندگیتان خواهید داشت. آنوقت می توانید عصبانیت و خشم اضافی و بیهوده را نادیده بگیرید.

شیوه هاى ایجاد انس در کودکان, نوجوانان و جوانان با وجود مبارک ام

شیوه هاى ایجاد انس در کودکان, نوجوانان و جوانان با وجود مبارک امام زمان(عج)
بسم الله الرحمـن الرحیم
پیش درآمد
در بحث انتظار, یکى از مسائلى که درباره ى تربیت است این است که اصلا چه کسى را مى خواهیم تربیت کنیم. در کار تربیتى و آموزشى که آموزش ابزارى است براى کار تربیت, پیوسته صحبت از اهداف مى شود و امروزه هدف هاى رفتارى بیش تر مورد توجه است. این که مشخص شود چه رفتارى مورد انتظار است که در نهایت آن فرد به آن برسد که بتوانیم بگوییم آقا به این رفتار رسیده یا نرسیده است. اگر بخواهیم دانستن را که یک امر پنهانى است به رفتار که امرى آشکار است تبدیل کنیم, باید فعلش را طورى ادا کنیم که آن فعل با نام بردن یا نوشتن, قابل مشاهده باشد; هر چند این تبدیل اهداف رفتارى گام خوبى است و در جهت این که در تربیت در آموزش به کجا مى رسیم و به چه سمتى قدم بر مى داریم, بسیار موثر و سازنده است; ولى در عین حال انتقادهاى بسیار بزرگى در این زمینه وارد است. و آن این که گاهى اگر افراد را بخواهند در قالب رفتارى تعریف کنند نمى توانند بسیارى از ابعاد شخصیتى شان را در آن قالب بریزند; بنابراین حد میانه اى را مد نظر قرار مى دهیم; یعنى از طرفى مى گوییم باید از یک طرف اهداف کلى را مد نظر بگیریم و از طرفى اهداف رفتارى که آن اهداف رفتارى در حقیقت به ما نشان بدهد که به کجا مى خواهد برسد و کجا باید برسد. ما در تربیت نسل منتظر, هر دو مقوله را احتیاج داریم تا ویژگى هاى شخصیتى شخص منتظر را بیان کنیم.
وجود مقدس امام زمان(عج) در نفس الامر, در واقعیت خودش و در تکوین عالم جایگاهى دارد که اگر کسى منتظر او باشد یا نباشد, خود او وجود مستقلى براى عالم دارد و آن وجود خلیفه اللهى خداوند در عالم است; بقیت الله روى زمین است; امان اهل زمین است. خداوند, زمین را به وسیله ى او پر از عدل و داد مى کند.
حال ما انسان ها نسبت به او چه موضع و موقعیتى باید داشته باشیم. در حقیقت انتظار از آن ماست; او منتظر است ما منتظریم.
 
مفهوم انتظار
انتظار به معناى تربیتى یعنى چه؟ و چه ویژگى هایى دارد و چگونه مى باید تحقق پیدا کند؟
انتظار یک صفت و ویژگى است که باید در خودمان بپرورانیم و تجربه کنیم و مورد بحث قرار دهیم. در حقیقت انتظار, یک هدیه ى الهى است براى ما انسان ها; یعنى خداوند به بعضى از انسان ها این توفیق را عنایت کرده که آگاه باشند که امامى در پس پرده ى غیبت است و آگاه باشند که باید منتظر او باشند و خود این مسئله, اولین صفت انسان منتظر را مى سازد.
 
ویژگى هاى انسان منتظر
1. اندیشیدن به آینده
یکى از ویژگى هاى انسان منتظر این است که به واقعه اى که در آینده اتفاق خواهد افتاد, ایمان دارد. این موضوع را اگر شما با این رویکرد ملاحظه کنید که اگر در وجود انسان این قابلیت بود که بتواند وقایع آینده را پیش بینى کند, چه مى شد. یا مثلا در امریکا اگر عده اى مى دانستند چنین اتفاقى خواهد افتاد, خودشان را آماده ى این اتفاق مى کردند.(2) خداوند دو هدیه ى بزرگ به ما کرامت فرموده است: نخست این که قیامت را وعده داده است و در آینده اتفاق خواهد افتاد; دوم این که, موعودگرا است.
آینده اى را به نام عصر ظهور پیش بینى کنیم که در آن, شیعیان منتظر دوازدهمین حجت الهى, حضرت مهدىاند. بنابر این یکى از ویژگى هاى تربیتى انسان منتظر این است که به آینده اى با وقایع و ویژگى هاى خاص مى اندیشد.
2. آمادگى
دومین ویژگى انسان منتظر, آمادگى است; یعنى نسل منتظر, کودک و نوجوان وجوان ما باید بداند که در عصر ظهور چه کاره است و داراى چه نقشى است. انسان منتظر باید آمادگى کارگزارى حکومت جهانى داشته باشد. امام زمان(عج) به نیرو و آدمى نیاز دارد که بتواند با پدیده ها و شرایط مواجه شود. این امر که افراد, در دوران غیبت قابلیت ها و تخصص هاى خودشان را گسترش ندهند, با مفهوم انتظار, تطابق ندارد.
3. امید به آینده ى جهان
یکى دیگر از ویژگى هاى نسل منتظر, امیدوارى و نگرش مثبت به آینده ى جهان است. اگر ما خودمان را در این شرایط ببینیم, تصور کنیم که منتظر دادگستر و عدل گستر جهان هستیم, در راستاى این اهداف تلاش خواهیم کرد. ادیانى که موعودگرا نیستند, یک نگرش کاملا منفى و یإسآور نسبت به جهان دارند. اگر امید به آینده نباشد, انسان دچار افسردگى خواهد شد. اگر به آینده ى جهانى بیندیشیم که به دست بوش(3) و امثال او اداره مى شود, احساس ناامیدى و خطر خواهیم کرد. سرنوشت جهان را بسیار تإسفآور و نگران کننده خواهیم دید.
4. جهانى شدن
چهارمین ویژگى که براى نسل منتظر مى توان در نظر گرفت این است که انسان از خویشتن و از خودش بیرون بیاید و جهانى شود. اصلا یکى از ویژگى هاى انتظار این است که انسان ها را از درون خودشان بیرون بیاورد و از این که به مسائل جزئى و زندگى خودشان بپردازند, دورى کنند. خود محورى براى جامعه بسیار خطرناک است. کسى که درخت را از خیابان مى کند و در منزل خویش مى کارد, اندیشه ى این آدم در حقیقت, از خودش و خانه ى خودش فراتر نمى رود.
و خود محورى یعنى این که خود را در حد خودش و خانه ى خودش ببیند. هر چیزى, در خانه ى او معنا دارد; در درون خانه ى او ارزش دارد; فراتر از خانه ى خودش نمى اندیشد; به شهر نمى اندیشد; به کشور نمى اندیشد; انگار فقط همین نسل است و بس.
انتظار انسان را از خانه ى خود بیرون مىآورد و جهانى مى کند. اصلا ما مى خواهیم نسل منتظر را تربیت کنیم; نه فقط یک شهروند. اگر بخواهیم یک نوجوان را تربیت کنیم باید بتوانیم او را با انتظار و مفهوم آن آشنا کنیم. باید به او بفهمانیم که تو براى خودت و در چارچوبه ى خودت زندگى نمى کنى; باید به جهان بیندیشى, به حکومتى که بر جهان حاکم است.
خوش بختانه در رگه هایى که با عنایت خود امام (عج) در وجود جوانان, به وجود آمده, کاملا دیده مى شود که مثلا دانش جوى مهندسى این گونه مى اندیشد که من باید پاسخ گوى امام زمانم باشم; امامى که حکومت جهانى برقرار خواهد کرد. حال اگر ایشان را درک کردم که به مقصود رسیده ام; در غیر این صورت نیز باز پاسخ گوى او هستم و براى تحقق حکومتش تلاش کرده ام. او از عمل و حاصل عمل ما آگاه است.
و از آن طرف, متإسفانه در دستگاه ها و ادارات ما برخى از افراد, گویا با همین رییس که بالاى سرشان است مواجه اند; مثلا مى گویند ((آقا تا وقتى در این اداره وضعیت این گونه است, من مانند شمعک کار مى کنم.)) یعنى شعله ور نمى شوم. این حرف در حقیقت حرف آدمى است که گویى رییس اش همین کسى است که بالاى سرش است. نسل منتظر نبایداین گونه باشد. او باید پاسخ گوى امام زمانش باشد; یعنى هر کس که منتظر است: کارمند, دانش جو, طلبه, پزشک و ... باید امام زمان(عج) را بالاى سرش ببیند, نه رییس و وزیر و رییس جمهور و ... را.
علاوه بر مسئله ى پیش گفته, مسئله ى نیاز به ولى و مرشد است. کسى که به او عشق بورزیم و او را از صمیم دل دوست بداریم و به گونه اى عمل کنیم که گویى ذره ذره ى عمل ما با هدایت او انجام مى گیرد.
5. زیستن با یاد او
ما باید این آرزو را داشته باشیم که اگر توفیق زیارت ایشان حاصل شد, چگونه زیستن و چگونه مردن را از او بپرسیم. نسل منتظر باید منتظر لحظه اى باشد که وقتى امامش را مى بیند صراط مستقیم را با تمام اجزاى آن از امام بخواهد; منتها این کار احتیاج به آمادگى دارد. ((... فزت و رب الکعبه ...))(4) جمله اى نبود که على(ع) در هنگام ضربت خوردن به ذهنشان رسیده باشد; امام سراسر عمرشان با این جمله زیسته بودند و منتظر این لحظه بودند; لحظه ى رهایى از دنیاى تنگ و تاریک به سوى جوار الهى.
ما باید به نسل منتظر بیاموزیم از امامى که در پس پرده ى غیبت است چگونه استفاده کند. نوجوانان ما باید لحظه به لحظه از امام زمان (عج) بهره بگیرند. من در تمامى مراحل درس و زندگى ام هرگاه توکل به خدا کردم و پشت سرش ((یا مهدى ادرکنى))(5) را گفتم, یعنى از او هم به عنوان ولى و امامم کمک خواستم, راه هایى را در مقابلم باز کرد. هر نعمتى که نصیب همه ى ما و بنده شده, از برکت یارى طلبیدن از امام زمان(عج) است. این را من به نوجوانان و جوانان منتقل مى کنم. لحظه اى نباشد که از یاد امامشان غافل باشند. این ها نکاتى است که ما درباره ى بهره ورى کودکان و نوجوانان باید به کودک و فرزندمان یادآورى کنیم که همین الان از امام کمک بخواهند و او کمک مى کند و کمکش را در درازمدت خواهند دید, نه این که بگوییم امروز که کمک بخواهند, فردا یارى مى بینند.
بنابر این یکى از ویژگى هاى نسل منتظر این است که در همه ى اعمالش توجه به امام زمان(عج) دارد; ازدواج, تحصیل, غذا خوردن و .... اگر بخواهیم نسل امروز را تربیت کنیم, باید هدف هاى رفتارى و تربیتى ما این ویژگى ها باشد.
 
روش هاى تربیت نسل منتظر
بحث بر سر این است که روش تربیتى ما چگونه باشد؟ چه روش هایى مى تواند فرد را به این جا برساند؟
1. فضاسازى
اولین و مهم ترین نکته که باید تحقق پیدا کند, این است که فرد از اطرافیانش این مطلب را بگیرد که وجود امام زمان(عج) مسئله اى جدى است; شوخى بردار نیست و سستى و سهل انگارى در آن راه ندارد. از نظر من, تربیت یعنى فضا سازى.
ما در تربیت نمى توانیم آدم ها را تک به تک تربیت کنیم; اگر تربیت صحیح خواسته باشیم, باید فضا ایجاد کنیم. افراد وقتى در فضاى خاصى قرار بگیرند, مطابق آن فضا حرکت خواهند کرد.
خیلى از چیزها احتیاج به ارایه ى مستقیم کار ندارد. یکى از دوستان پاکستانى را دعوت کردیم براى ولیمه ى حج; ایشان گفتند: غذاهایتان خیلى بد مزه است; یعنى غذاهاى شما فلفل ندارد; طعم ندارد. من به این موضوع فکر مى کردم که چه طور شده ما به چنین غذاهایى عادت کرده ایم و پاکستانى ها و هندىها به آن غذاهاى تند عادت کرده اند. این سوالى است که خیلى از روان شناسان پرسیده اند.
این ها یک تعلیم و تربیت پنهان است که از طریق فضاهایى که ایجاد مى شود, شکل مى گیرد. بعضى پدر و مادرها, در مورد درس خواندن بچه هایشان مشکل دارند. هرچه آنان را امر به این کار مى کنند, آنان سر باز مى زنند. مشکل این جاست که آنان مى خواهند بچه را به طور مستقیم وادار به درس خواندن کنند. یکى از راه ها این است که حالت خانه را مثل کتاب خانه کنند; کارى که خود بنده سال ها است که در زندگى انجام مى دهم. ساعت شش بعداز ظهر, ناگهان چهره ى خانه عوض مى شود و هیچ کس بلند حرف نمى زند. تلویزیون و رادیو خاموش است و هر کس گوشه اى مى نشیند و کتاب مى خواند و هر کس وارد شود, گویى فضا به او مى گوید که آقا کتاب دستت بگیر و برو بنشین بخوان. تنها کارى که در این جا انجام مى دهم, مدیریت است. به احدى نمى گویم بخوان. اگر کارى خلاف خواندن انجام دهد, به او مى گویم ساکت; الان هنگام بلند حرف زدن نیست و ... این فضا واقعا بچه را مجبور به درس خواندن مى کند. در تربیت, فضا سازى مهم تر از کار مستقیم فردى است. فضاها با انسان صحبت مى کنند.
در مسئله ى تربیت نسل منتظر نیز این نکته بسیار مهم است; بسیار مهم تر از پیام هاى مستقیمى است که مى خواهیم به افراد بدهیم. یکى از فاکتورهاى مهم در فضاسازى این است که وجود مبارک حضرت را جدى بگیریم و کوچک ترین شوخى و سهل انگارى به این موضوع وارد نکنیم; مانند مسئله ى قرائت قرآن. دستور الهى به ما مى گوید:
(واذا قرى القرءان فاستمعوا له ...);(6)
هنگامى که قرآن خوانده مى شود, به آن گوش فرا دهید ... .
به محض شروع تلاوت, مثلا در تلویزیون, انسانى که مى خواهد دیگران را تربیت کند, خودش باید ساکت باشد و با همه ى وجود به قرآن گوش فرا دهد. دیگر احتیاج نیست که دیگران را امر به گوش فرا دادن کنیم. این مسئله بسیار موثر است. از این طریق, در حقیقت احترام قرآن به وجود مىآید. این مطلب در مورد خیلى چیزها باید سارى و جارى باشد.
2. گوشزد کردن اهمیت مسئله
شوخى و خنده جزء زندگى ماست; حتى در مسائل دینى نیز بعضى موقع شوخى مى کنیم. در بعضى چیزها به هیچ وجه نباید شوخى وارد شود; از جمله قرآن و قیامت. نام قیامت که بیاید, باید اشک جارى شود. یکى از استادان ما تعریف مى کرد که در تهران برادرى داشتم که شیطنت مى کرد. مىآمد قم و مى گفت دلم برایت خیلى مى سوزد. توى شهرى زندگى مى کنى که یک سینما ندارد و بعد مى گفت که همه ى تکنسین ها و مهندسین به جهنم مى روند و شما به بهشت. ولى آن ها آتش جهنم را به وسیله ى علمشان خاموش مى کنند.
مسئله ى قیامت طورى در قرآن بیان مى شود که هیچ جاى شوخى نمى گذارد. در مورد قیامت نباید شوخى کرد. در نانوایى زنى را دیدم که دستش با سنگ داغ سوخت. اعتراض کرد که چرا این را به من دادى. من گفتم این سوختن ها خیلى زود التیام پیدا مى کند و باید از آتش جهنم بر حذر باشیم. گفت: این جا من نسوزم, جهنم هر چه مى خواهد بشود, بشود. این حرف عین حماقت و نادانى است که بر یک شخص حاکم است. اگر بخواهیم نسل منتظر بار بیاوریم, با بعضى چیزها نباید شوخى کنیم. با نام امام زمان(عج) نمى توان شوخى کرد.
اگر بخواهیم نسل منتظر تربیت کنیم, باید با شنیدن نام ولى عصر(عج) حالمان دگرگون و چهره مان متغیر شود. این تغییر چهره تإثیر خودش را مى گذارد. اگر بچه اى گوشه ى چشم تر ما را ببیند, از هزاران آموزش مستقیم بهتر است. آن بچه مى بیند و در اعماق وجودش اثر مى گذارد. نشان دهیم که ما درباره ى یک انسان مهم و بزرگ حرف مى زنیم که سر سوزنى سهل انگارى در او وارد نمى شود. نام امام زمان (عج) که مىآید بر مى خیزیم و دست روى سر مى گذاریم. این کارى بوده که امام رضا(ع) قبل از تولد امام زمان (عج) انجام مى داده; این تکریم ها در عمل باید نشان داده شود و مهم ترین تربیت نسل منتظر این است که نشان دهیم سخن از شخص بسیار مهمى است.
3. انتقال معارف مهدوى
سخن از تعلیم معارف مهدوى است. خیلى چیزها باید به کودکان مان بیاموزیم. یکى از آن ها احادیثى است که در مورد حضرت است. انتقال این ها به کودکان بسیار کارساز است. من به طور تجربى این مسئله را درک کرده ام. در دوران کودکى من, بنده ى خدایى بود که هیئت تشکیل داده بود و بچه هاى کوچک تر را دعوت مى کرد. هر وقت مى رسیدیم مى گفت: حدیث نماز را بخوانید. همه ى ما دسته جمعى مى خواندیم: ((من ترک الصلوه متعمدا فقد کفر ...))(7) و خودش ترجمه مى کرد: هر کس نماز را عمدا ترک کند کافر است. گویى از آن زمان, از آن جلسه, من همین جمله یادم مىآید. چه قدر در دوران جوانى و نوجوانى, به فریادم رسید; آن گاه که با غرایز, شبهات و مسائل گوناگون مواجه مى شدم. لازم است این فرازها را براى بچه ها توضیح دهیم. برخى چیزها را گزیده انتخاب کنیم تا بچه ها تکرار کنند و حفظ کنند این ها نگه دارنده ى آن ها است.
4. یاد کردن زیاد از امام زمان (عج)
یکى دیگر از چیزهایى که باید در مورد روش هاى تربیتى تاکید کنم, انجام آداب خاص و یاد کردن فراوان از امام(عج) است. ذکر امام و نام امام باید در زندگى ما فراوان باشد من یکى از چیزهایى که امروزه دیدم و بسیار موثر است, ختم قرآن است که با برنامه ریزىهاى مدون و منظم, هر کس یک حزب یا جزء یا سوره اى از قرآن را براى قرائت قبول مى کند و موظف است هر روز آن را انجام دهد. این ختم قرآن را براى امام زمان(عج) انجام مى دهند; یعنى هر روز یک ختم قرآن صورت مى گیرد. این نعمت بزرگى است که شامل حال آنان مى شود. ما معمولا به طور منظم قرآن نمى خوانیم و این یکى از مشکلات جامعه ى ماست. این کار ما را موظف مى کند. بعضى اوقات مى بینیم که شخصى وقت ندارد, یا مشکلى دارد; به دیگران التماس مى کند که آقا من نرسیدم این حزب را بخوانم شما بخوانید. همین مسائل انس با قرآن را زیاد مى کند که ما باید این آداب را کشف کنیم و اجرا کنیم.
5. ایجاد شرایط خاص
نکته ى دیگر این که این چراغانى ها, روى کودکان تإثیر بسیار سازنده اى دارد. شیرینى دادن, عیدى دادن و ... که متإسفانه کم مى بینیم که روز تولد حضرت مهدى به کسى عیدى بدهند. این کارها در ذهن بچه هاى کوچک تإثیر مى گذارد و با دوام است. باید در این روزها شرایط خاص براى کودکان فراهم کرد: مثلا اگر به غذایى علاقه مندند آن شب آن غذا را درست کنیم. لباس نو پوشیدن خاطره ى خاصى دارد.
 
آسیب شناسى انتظار
در مورد آسیب شناسى انتظار نیز بحث هایى مطرح است. انتظار و وجود امام را باید از تخیلات و اوهام دور نگه داریم. حفظ و حراست عقلانى و منطقى یکى از وظایف ماست. متإسفانه مفهوم انتظار مى تواند با خرافات آمیخته شود و مشکل ایجاد کند. یکى از بیمارىهایى که ما در دنیاى روان شناسى داریم, ((رفرنیک)) است; ایجاد نوعى هذیان و توهمات گوناگون. یکى از شکل هاى هذیان این است که انسان خودش را جاى آدم هاى بزرگ بگذارد. آدم هاى رفرنیک خود را جاى امام زمان(عج) مى گذارند و گاهى خود همین آدم ها بشارت هایى در مورد امام زمان مى دهند. ما به خاطر تخصص مان, رفتارهاى فرد را متوجه مى شویم. چند روز پیش, وقتى از دانشگاه بیرون
مى آمدم, شخصى را دیدم که تیپ خاصى داشت که اگر کسى این بیمارى را نشناسد فکر
مى کند این شخص فرد مومن و متقى است و از روى آگاهى پیام مى دهد. دیدم وارد شد و وسط دانشکده ایستاد و دور سرش هم چیزى بسته بود. گفت: امام زمان(عج) نیمه ى شعبان ساعت دوازده و یک دقیقه ظهور مى کند.
این حریم, حریمى است که با بیمارى و تخیلات و اوهام همراه است. کم ترین آمارى که در بیمارى روانى در همه گیرشناسى ها بررسى کرده اند, این است که حدود بیست و چهار درصد مردم, نوعى بیمارى روانى دارند. بیمارى روانى دیوانگى نیست; چیزهایى مانند وسواس و ... است. وسواس هاى فکرى خیلى خطرناک تر و رنجآورتر است; هجوم افکار ناخواسته اى است که وقتى از مبتلایان مى شنوم, تنم مى لرزد. گاهى احساس مى کنم هیچ دردى بالاتر از آن وجود ندارد. فکرهایى به ذهن فرد مى آید که به هیچ کس هم نمى تواند بگوید. خیلى که اعتماد مى کنند به یک روان شناس مى گویند. از چهره اش هم معلوم نمى شود. این ها مسائلى است که مى تواند به اندیشه و انتظار امام زمان(عج) لطمه بزند. توجه داشته باشیم که باید مرز بین واقع بینى امام زمان و تخیلات و اوهام و افکار منحرف را بشناسیم و از هم دیگر تفکیک کنیم.
و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته
 
نجات بخش شیعیان
ا نا خاتم الا وصیإ و بى یدفع الله
البلإ عن اهلى و شیعتى;
من آخرین نفر از اوصیا هستم. خداوند به وسیله ى من بلا را از خانواده و شیعیانم بر طرف مى گرداند.
از سخنان امام زمان (عج)
بحارالانوار, ج 52, ص 30.
 
 
1. استاد دانشگاه و قائم مقام وزیر آموزش و پرورش در انجمن اولیا و مربیان کشور.
2. منظور, وقایع بیستم شهریور 1380 ه' . ش (یازدهم سپتامبر در امریکا) است.
3. رییس جمهور فعلى امریکا (1380 ه' . ش).
4. بحار الانوار, ج 41, ص :2 ... به خداى کعبه رستگار شدم ... .
5. شیخ حر عاملى, وسائل الشیعه, ج 9, ص 184.
6. سوره ى اعراف (7), آیه ى 204.
7. بحار الانوار, ج 30, ص 673.

12 روش برای ایجاد خلاقیت و ایده های بزرگ در ذهن

12 روش برای ایجاد خلاقیت و ایده های بزرگ در ذهن
خلاقیت باعث بروز افکار بزرگ در انسان میشود. اما معمولا
سـخت ترین مرحله نــقطه شروع است. افکار بزرگ ما را به سمت پیشرفت راهنمایی کرده و فردایی روشن را برایمــان به ارمغان می آورند. با به کارگیری اصولی که دراین قسمت برای شما شرح می دهیم می تـوانـیـد یـک تـجارت بزرگ و
بی نقص راه اندازید. ما متاسفانه ذهن خود را به انجام این امور عادت نداده ایم. این امر سبب میشود تـا توانایی خـود را بـرای دامـن دادن بـه تـصورات و تخیلات از دست داده و در نـتـیـجه قـدرت تـخـیـل خـود را به کار نگیریم. به همین دلیل
فرصتهای بی شماری را به آسانی از دست می دهیم. ایـده های بـزرگ از مـحـلی فـــرای باورهای شخصی نشات می گـیـرند. بـاید بـه دوردسـت هــا بنگرید و افکار متفاوت را آزمایش کنید تا به نتیجه مطلوب دست پیدا کنید. عده ای بـــا به کار نگرفتن ذهن خود آنرا به طرز وحشتناکی بی حس و کرخت می کنند، چنین رفتاری باعث می شود درخت افکار شما هیچ گاه به بار ننشیند.
1- زیاد مطالعه کنید
ذهن شما همانند بدنتان برای اینکه رشد پیدا کرده و پرورش یابد نیازمند تمرین و تحرک است، و چه تمرینی بهتر از کتاب خواندن. سعی کنید با افکار و عقاید انسان های موفق در طول تاریخ آشنا شوید. شرح حال و تاریخچه زندگی هر یک از آنها را مرور کنید و از آن درس بگیرید. با مطالعه این کتب می توان حدس زد که چگونه این افراد بزرگ ذهن خود را برای رسیدن به بهترین ها پرورش داده بودند. همچنین می توانید مجلاتی نظیر تجارت و یا اقتصاد روز را نیز مطالعه کنید. با آگاهی از نظرات دیگران پیرامون مسایل مختلف شما سطحی نگری را کنار می گذارید و با یک دید عمقی به موضوعات مختلف می نگرید.
2- فرصت هایی را که در آن ذهن شما خلاق است از دست ندهید
شاید بروز بسیاری از مسائل را به شانس واگذار می کنید. تصور شما نادرست است. شاید بعضی مواقع حس می کنید که مغزتان اصلا کار نمی کند و هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد. اما مواقعی هم وجود دارد که ذهنتان به قدری فعال است که می خواهید انیشتن را به رقابت دعوت کنید. تنها مشکل موجود این است که این زمان طلایی مواقعی که شما به آن نیاز دارید، ظاهر نمیشود. زمانی که ذهن در حال فوران است تا آنجا که می توانید به افکار خود پر و بال دهید. اجازه دهید افکارتان مثل آب آتش نشانی به بالاترین نقطه صعود کنند. هنگامی که برای پرواز کردن به ذهن خود فضا می دهید، او شما را به دوردست ها خواهد برد و نتایج شگفت انگیزی را بدست خواهد داد.
3- یک دفترچه یادداشت به همراه داشته باشید
هنگامیکه افکار بی نظیر به ذهن شما خطور می کنند از ذخیره کردن آنها اطمینان خاطر حاصل کنید. در این امر به یادداشت های ذهنی اکتفا نکنید زیرا ممکن است به دست فراموشی سپرده شوند. سعی کنید همیشه یک دفترچه یادداشت و یا یک ضبط صوت به همراه داشته باشید به ویژه در کنار تخت خواب خود برای مواقعی که افکار طلایی در حدود ساعت 2 نیمه شب به ذهن شما خطور می کنند. هنگامیکه افکارتان در جایی ثبت شوند، شما به راحتی می توانید به آنها دسترسی پیدا کنید و آنها را به سرعت به کار ببندید. افکار بزرگ نیز مانند میوه ها فقط تا زمانی که تازه و شاداب باشند قابل استفاده هستند.
4- از افکار دیگران بهره بجویید
بهره جستن از افکار و عقاید دیگران نیز به نوبه خود روش مناسبی برای گسترش ایده های شخصی شماست. افراد مختلف دارای نقطه نظرات و چشم اندازهای متفاوتی هستند. توانایی های آنها مختلف است و سوابق و پیشینه های متفاوتی دارند. کارکرد ذهن افراد منحصر به فرد است. با مطرح شدن یک بحث در میان جمع ، آنقدر پیشنهادهای مختلف شنیده می شود که نیمی از آنها هرگز به ذهن شما نمی رسیدند. به این طریق شما میتوانید با کوله باری سرشار از افکار متفاوت در جاده تصمیم گیری گام بردارید.
نسبت به نظر هیچ کس بی توجهی نکنید . شاید در نگاه اول احمقانه به نظر برسند اما شاید مانند صدف هایی باشند که در خود گوهرهای گرانقیمتی را جای داده اند. درست نیست که در مورد نظر دیگران به قضاوت بنشینیم سعی کنید به جای قضاوتهای بیهوده آن ها را سبک سنگین کرده و در امور روزمره خود به کار بندید.
5- تغییراتی در محیط اطراف خود ایجاد کنید
گاهی اوقات تنها چیزی که باعث می شود ذهن خسته شما را دوباره به کار اندازد تغییر وضع ظاهری محیط اطرافتان است. اگر چشم انداز پیرامون شما تغییر کند، ذهن شما نیز به صورت ناخود آگاه به سمت یک دیدگاه جدید تغییر جهت می دهد. اگر تمام مدت در پشت میز خود بنشینید ذهن خود را در آن شرایط محدود می کنید و هیچ فضایی برای برانگیختگی او باقی نمی گذارید.
بنابر این میتوانید پیاده روی کنید، به باشگاه ورزشی بروید، کنار آب رود بنشینید و در کل به یک مکان جدید قدم بگذارید تا ذهن شما نیز بتواند آزادانه به تمرین و تقلا بپردازد.
6- بر روی شکاف میان دو نسل خط بطلان بکشید
ذهن کودکان تروتازه و شاداب است. آنها جسور هستند و احساساتشان از طریق فشار های اجتماعی سرکوب نشده است. به جهان با شگفتی می نگرند و مانند بزرگترها پاکی و معصومیت خود را از دست نداده اند. با کودکان پیرامون مسائل مختلف صحبت کنید تا با نقطه نظر ساده و بی آلایش آنها آشنا شوید. اگر می خواهید مشکلی را حل کنید نظر آنها را نیز جویا شوید. عقاید آنها شما را به تعجب وا می دارند. آنها قصد تاثیرگذاری در دیگران را ندارند و همه چیز را تنها با اتکا بر پاکی و صداقت بیان می کنند.
از سوی دیگر با افراد سالخورده و مسن نیز مشورت کنید. آنها مدت ها پیش با تمام این مشکلات مواجه شده اند و با آن دست و پنجه نرم کرده اند. تجربیاتشان آنقدر سودمند و با ارزش است که هیچ قیمتی را نمی توان بر روی آن گذاشت. پس آنها را دست کم نگیرید، با دیدگاههایشان نسبت به زندگی آشنا شوید و از آنها درس بگیرید. قطعا شما را به سوی جهت مناسب هدایت می کنند و از مشکلات در امان خواهید بود.
7- به رفیق شفیق خود مراجعه کنید
همه ما دوستی داریم که به نظر میرسد توانایی پاسخ به تمام مسائل و مشکلات ما را دارد. چرا تنها در مورد مشکلات شخصی از او کمک می خواهید؟ بد نیست گاهی در مورد مسائل مهمتر نیز از او یاری بجویید.
8- به توانایی های خود اتکا کنید
قواعد و اصول کلی را برای یک لحظه هم که شده فراموش کنید. این رهنمون ها در جای خود مفید هستند اما ممکن است مانند یک چشمبند عمل کرده و قدرت داشتن دید وسیع را از شما بگیرند و اجازه دیدن چشم اندازهای متفاوت را به شما ندهند. هرزگاهی خود را از قید و بند قوانین آزاد کنید. شما می توانید بدون توجه به کارآیی روش های گذشته به آسانی و بدون بروز هیچ شک و تردیدی در راه مورد نظر خود گام بردارید. کمی جسارت به خرج دهید و سیستمهای فعلی را زیر سوال برید.
9- در حیطه کاری خود به فعالیت بپردازید
خیلی خوب است که به ذهن خود اجازه دهید آزادانه به گردش بپردازد. اما این گردش باید در حیطه دانش شما انجام پذیرد. اگر یک طراح هستید لازم نیست راه حلی برای مشکلات اقتصادی پیدا کنید. افکار شما تنها در رشته ای که مهارت دارید خوب کار می کنند و در سایر رشته ها نتیجه ای مصیبت بار را به دنبال خواهند داشت. اگر نیاز به ورود به قلمرو دیگری را دارید بهتر است قبل از هر کار با یک متخصص مشورت کنید و اجازه انجام کلیه امور را به دست او بسپارید تا با استفاده از دانش و تخصص خود عمل کند.
10- به ذهن خود آزادی عمل دهید
آیا با تمرین های رایج نویسندگان آشنایی دارید؟ آنها برای مبارزه با محدودیت ها یک روش بسیار جالب را برگزیده اند. فقط کافی است قلم را بر روی کاغذ گذاشته و هر آنچه که در ذهنتان است را بر روی کاغذ بیاورید. میتوانید از مشکلات شروع کنید و به دنبال هیچ گونه ارتباطی در دست نوشته های خود نباشید. مهم نیست که تا چه حد عبث و نا معقول به نظر می رسند. بعدا می توانید مثل یک جدول تناوبی آنها را سازماندهی کنید، در آخر نیز امکان دارد به چیزی دست پیدا کنید که بیهوده و بی ربط باشد اما چیزی که در این مبحث حائز اهمیت است این است که شما به ذهن خود اجازه غرق شدن در مسائل مختلف را داده اید و این خود یک امتیاز محسوب می شود. هیچ کس نمی داند شاید به نتیجه ای برسید که سال ها منتظر آن بوده اید.
11- ایده های گذشته را از نو بسازید
افکار شما مثل کامپیوتر هستند. هر چند وقت یک بار نیاز است که سخت افزار آن را ارتقا دهید. ایده های بزرگ گذشته را پیش روی خود بگذارید و بر روی آن ها عملیات نوسازی انجام دهید. آن ها را اصلاح کنید و برای بهبودی آن ها تلاش کنید. ضمائم لازم را نیز برای تقویت هر چه بیشتر به آنها بیفزایید. این کارها را می توان با نوشتن عقاید اولیه خود بر روی کاغذ و نظم دادن به آشفتگی ذهنتان انجام دهید. عالی به نظر میرسد پس منتظر چه هستید؟ بهتر است در انجام آن تعجیل کنید.
12- از الهه وجودتان یاری بخواهید
آیا یک شی، آهنگ، مکان و یا یک شخص خاص وجود دارد که حضور و یا تجسم او برای شما خوشایند بوده و به ذهنتان نیرویی همچون قدرت موتور جت می دهد. از هیچ تلاشی برای رسیدن به آن مضایقه نکنید. تنها یک چنین چیزهایی هستند که شما را به سمت ابتکارات بدیع رهنمون می سازند. از وجود آن بهره بجویید و اجازه دهید تا انوار طلایی آن به درونتان نفوذ کند و ذهن شما را در بر گیرد.
یک ایده بزرگ از چه ویژگی هایی برخوردار است
شرکت ها و کمپانی های بزرگ به ویژه آن دسته که بر روی مسائلی نظیر طراحی و تبلیغات کار می کنند، سرمایه گذاری های عظیمی صرف می کنند تا به کارکنان خود آموزش دهند که چگونه میتوانند ذهن خود را آزاد کنند تا سرچشمه ایده های بزرگ باشند. خیلی از آنها از کارمندان درخواست ارائه لیست هفتگی ایده ها را میکنند. در چنین محیطی چیزی به عنوان فکر بد وجود ندارد فقط بعضی ایده ها خام هستند.
بنابراین خیال بافی و رویا پردازی کنید تا ذهـن شما به نظریه پردازی عادت کند و از قلمرو سادگی بیرون آید. قدری افسار گسـیـخـــته باشید تا پندار شما به بلندی ها پرواز کرده و اوج گیرد.
منبع:
http://www.mardoman.com/success/greatideas.aspx

طرحی در باب مفاهیم و مضامین روان شناختی اسلام

طرحی در باب مفاهیم و مضامین روان شناختی اسلام
بی‏شک علوم روان شناختی، وقتی نسبتی با معارف دینی پیدا می‏کند، جای تحقیقات و کارهای فراوانی پیدا می‏کند، خارج از این بحث که علم انسانی اسلامی داریم یا نه؟ و اگر داریم چه توجیهی برای آن داریم؟ عرض می‏کنم که در قلمرو مسایل روان شناختی و مفاهیم دینی که با این مسایل ارتباط پیدا می‏کند، جای تحقیقات واقعا دامنه‏دار و گسترده‏ای وجود دارد . یکی از بزرگ‏ترین زمینه‏های تحقیقی که در مقایسه مسایل روان‏شناسی با مفاهیم اسلامی پیدا می‏شود، این است که مفاهیم اسلامی در حوزه مسایل روان شناختی را تحقیق و مناسبات این‏ها را با مفاهیم متناظر روان‏شناسی تبیین کنیم . این سنجش هم با ما کمک می‏دهد که مفاهیم و مضامین روان‏شناختی اسلام را بهتر بشناسیم و پایه‏ای می‏شود برای بسیاری از پژوهش‏های دیگر در همین قلمرو، پیشنهاد ما در این طرح بیان مصداقی از همین بحث است و سؤالی که در این طرح در جستجوی پاسخی به آن هستیم این است که عجب، کبر و مفاهیمی از این دست، چه مناسبتی با «احساس ارزش‏» و ««احساس منزلت اجتماعی‏» دارد؟
در توضیح این پرسش باید گفت: تقریبا مکاتب، در شاخه‏ها و گرایش مختلف روان‏شناسی اختلاف نظری در اصل این دو نیازی که به آن اشاره خواهم کرد، ندارند . این دو نیاز عبارت‏اند از: 1 - احساس ارزش و رضایت از خویش; 2 - احساس شان و منزلت اجتماعی . تقریبا تردیدی نیست که یک شخصیت‏سالم و متکامل، شخصیتی است که این دو نیاز را پاسخ داده باشد و در یک حد قابل قبولی، هم در روان خود احساس ارزش و احساس شخصیت و رضایت از خویشتن کند، و هم در ارتباطات اجتماعی و در مناسباتی که با دیگران برقرار می‏کند، احساس شان و منزلت اجتماعی و کرامت اجتماعی بنماید . فرق یان دو نیاز هم، روشن است، نیاز اول، جنبه نفسانی و شخصی و درونی دارد و نیاز دوم، در مناسبات اجتماعی معنی پیدا می‏کند .
این دو احساس که خیلی به هم نزدیک هم هستند، یکی در عالم درون و دیگری در مناسبات اجتماعی تحقق می‏یابد . اولی برای انسان جدا و مجزای از جامعه هم نیاز است ولی دوم برای انسان در میان جمع نیاز است . البته همان طور که نیز مستحضر هستید در جزئیات و ریزه کاری‏های این نیازها، دیدگاه‏ها و نظریه‏های مختلفی وجود دارد .
ولی در اصل وجود این دو نیاز و احساس و این که سلامت روانی آدمی در گرو تامین این‏هاست، یکی وفاقی میان روان شناسات هست تجارب شخصی ما هم، مؤید آن است و هم در ادیان الهی و هم در تفکرات فلسفی فیلسوفان در مباحث علم النفس و هم به نحوی در تفکرات عرفانی مطرح و مورد توجه و تایید بوده و بر این نکته هم تاکید ورزیده شده است که تامین این‏ها بر سلامت روانی مؤثر است و از سوی دیگر، وجود این دو احساس نشانه سلامت روانی است و انسان سالم کسی است که این دو احساس مثبت را دارد .
اکنون با توجه به بحثی که طرح شد، جای این پرسش هست که در آموزه‏های دینی با این دو احساس نیاز ضروری بشر و آن نقشی که در سلامت روانی دارند، چه برخوردی و چگونه با آن عمل شده است؟ به عبارت دیگر، رویکرد دین و اسلام به این دو نیاز مهم بدن در سلامت روان چه رویکردی است؟
برای بررسی و پاسخ به این پرسش بایستی به مفاهیم مرتبط با این مبحث مراجعه کنیم: مجموعه مفاهیمی را که با این بحث نزدیکی و ارتباط دارند، می‏توان به دو بخش تقسیم کرد: یک دسته از مفاهیمی که کم و بیش این دو احساس را تایید و تقویت می‏کند مفاهیم عزت نفس، غنای نفس، کرامت انسان، حرمت انسان مؤمن و انسان به طور کلی، ضرورت حفظ آبرو، پرهیز از مواضع تهمت و مفاهیمی از این دست‏به شکل برجسته‏ای هم سوی با این تلقی است که الان در روان‏شناسی وجود دارد . در واقع، این مفاهیم، این مفاهیم، سابقه این بحث را در منابع اسلامی و تفکر دینی نشان می‏دهد و بخشی از آن‏ها در بحث‏های فقهی عنوان شده است و بخشی از آن‏ها در بحث‏های اخلاقی و بخشی هم در مباحث عرفانی و یک مجموعه واقعا ارزشمندی است .
دسته دوم مفاهیمی است که ممکن است‏به ظاهر با این دو احساس اساسی انسان ناسازگار و معارض جلوه کند;
دسته اول را که به نحو مؤید و هم‏سو است رها می‏کنیم و مورد بحث فعلی ما نیست، و به گروه دوم از مفاهیم می‏پردازیم، و ابتدا در هر یک از آنها توضیحی و تحلیلی از آن مفهوم ارائه می‏دهیم و نهایتا بررسی می‏کنیم که آیا آن مفهوم نفی می‏کند احساس رضایت از خویشتن و احساس شان و منزلت اجتماعی را که نیاز انسان است‏یانه؟
این مفاهیم، حدود 10 عنوان است که فکر می‏کنم به 4 - 3 عنوان مهم‏تر اشاره‏ای بکنیم .
عجب
اولین مفهومی که ممکن است در این جا نوعی ناسازگاری و معارضه را به ذهن بیاورد «عجب‏» است، مفهومی که در اخلاق اسلامی، فوق العاده مورد توجه قرار گفته است و در روایات و دعاها و مناجات فوق العاده روی آن تاکید شده است . و انسان از این که دچار عجب بشود بر حذر داشته شده است . پرسش مهم این است که «عجب‏» با دو نیاز پیشین چه نسبتی دارد آیا آن را نفی با تایید می‏کند یا برخوردی ندارد یا مکمل آن است؟
برای دست‏یابی به پاسخ مناسب است در آغاز تحلیلی از مفهوم عجب و ماهیت و حقیقت آن و نیز عوامل وآثارش داشته باشیم .
«عجب‏» را با دو نگاه می‏توان تحلیل کرد اول: تحلیل آن با قطع نظر از نگاه دینی و با یک نگاه روانشناسی و انسانی; دوم: تحلیل آن با نگاه الهی و دینی . در تحلیل با نگاه عادی به عجب می‏توان گفت: حقیقت عجب این است که انسان به یکی از این چند دلیل از جایگاه واقعی، ارج و منزلت واقعی خود غافل می‏شود . این دلیل‏ها به این ترتیب است:
عامل اول: غفلت انسان، از نقاط ضعف و آسیب خود . آدمی به دلیل «حب ذات‏» غالبا امتیازها خوبی‏های خود را بهتر می‏بیند، حب ذات ما را می‏برد به سمت این که نقاط قوت و برجستگی خود را ملاحظه و از نقاط ضعف خود غافل باشیم .
عامل دوم: انسان که به د لیل حب ذات از نقاط قوت وامتیاز دیگران غفلت می‏ورزد .
عامل سوم: سرمایه‏ها و نقاط وقت‏خود را پیش از حد واقعی آن پنداشتن و یا ارزش گذاشتن، عامل مهم دیگر است و از همان علت پیشین .
عامل چهارم: انسان از هدف‏های عالی‏تر در روابط اجتماعی خودش غفلت‏بورزد و سطح اهداف آگاهانه خودش را به یک سطح خیلی پایین تنزیل بدهد .
عامل پنجم: انسان از پیچیدگی آن فعل و انفعالات روانی و ظرافت‏هایی که باید انسان در روح خودش طی کند تا به یک شخصیت کامل و سالم برسد، غافل باشد . بنابراین، غفلت از این پنج عامل پایه آمدن نوعی خود بزرگ‏بینی، خود بزرگ باوری و خود پسندی خواهد شد; و هر انسانی ممکن است‏به این مرض روحی و غفلت از این پنج عامل گرفتار در اثر این نگاه غافلانه و جاهلانه به خود، به عجب مبتلا شود .
اکنون به تحلیل نوع دوم و با نجگاه دینی می‏پردازیم؟ در نگاه و تحلیل دینی همه آنچه در بحث پیشین مورد پذیرش است . یعنی اسلام قبول دارد که برای این که عجب پدید نیاید، غفلت از آسیب‏ها و ضعف‏های خود نباید کرد و از امتیازهای دیگران و هدف‏های بلند و از پیچیدگی‏های قواعد روانی در وصول به هدف هم نباید غافل باشیم . منتهی اسلام می‏گوید همه نعمت‏ها و دارایی‏ها و توانایی‏های آدمی از آن خداست و از منبع الهی و غیبی نشات می‏گیرد و حقیقت آدمی، فقر است و بدون عنایات الهی چیزی نیست "بی عنایات خدا هیچ‏ایم هیچ" . بنابراین، از دیدگاه الهی غفلت از وابستگی و پیوستگی سرمایه‏ای انسان به خداوند، عامل دیگری است که منشا عجب می‏شود . دین آن عوامل پنچ گانه را قبول دارد; اما در مفهوم دینی «عجب‏» دقیق‏تر است، ممکن است کسی با نگاه عادی و طبیعی گرفتار عجب نباشد . یعنی از عوامل پنچ گانه فارغ شده باشد، اما توجه به انتساب امور به خدا، ندارد، این عجب است در یک سطح بالاتری . بنابراین، عجب در منطق دینی با عجب در منطق روان‏شناسی وضعیت اقل و اکثر دارند . دو مفهوم متباین نیستند . در منطق روان‏شناسی عجب ناشی از آن پنچ عامل است و در اسلام علاوه بر آن‏ها بر یک عامل بالاتری هم تاکید می‏شود . البته در بیانان دینی بیشتر روی عامل ششم تکیه می‏شود، ضمن این که آن‏ها هم نفی نمی‏شوند .
غزالی در احیاء العلوم می‏گوید: «العجب: اعظام النعمه مع نسیان نسبتها الی الخالق‏» یعنی عجب عبارت است از: «بزرگ دانستن نعمت و غفلت از انتساب و وابستگی آن به خداوند» .
اگر بخواهیم در منطق دینی تعریف جامعی ارائه کنیم باید بگوییم، عجب عبارت است از خود بزرگ بینی و خود بزرگ باوری ناشی از غفلت از امور شش گانه پیشین .
در متون دینی عجب مودر تندترین و سخت‏ترین نکوهش‏ها قرار گرفته است تا آن جا که روایت می‏گوید خداوند گاهی بندگاه خوب خودش را رها می‏کند و آنان به بعضی لغزش‏ها دچار می‏شوند تا از عجب تهی شوند . گاهی نیز جلو توفیق ویژه مؤمن گرفته می‏شود تا در درون وی غوغای غافلانه عجب بر پا نشود . در روایت دیگری آمده است: گناهی که تو را به توجه پشیمانی وا دارد، از نیکی ای که تو را به عجب وا دارد، بهتر است . اسلام حساس است که انسان نسبت‏به خویشتن دارای نگاه واقع بینانه و غیر غافلانه باشد . این همه تاکید برای این است که عجب منشا بسیاری از گناهان می‏شود، لغزشها می‏آورد، و انسان را به حالت تنهایی و وحشت می‏برد . عجب، احساس تنهایی و وحشت روحی می‏آفریند وآفت عقل واندیشه مانع رشد و کمال انسان است، و موجب برانگیختگی خشم دیگران می‏شود .
اینک ببینیم عجب باتحلیلی آن از آن به عمل آمد با احساس رضایت مثبت چه نسبتی دارد؟ آیا دین می‏خواهد بگوید آن رضایت مثبت که پایه شخصیت متعادل و متکامل و سالم است، درست نیست؟ پاسخ این است که این دو با هم منافاتی ندارند، احساس رضایت مثبت از خویش، یعنی آگاهی و اعتماد واقع بینانه بر سرمایه‏هایی که انسان دارد و نکوهش عجب در وقاع مکمل آن است و به این نکته اشاره دارد که در کنار آن آگاهی و اعتماد بر خویشتن، از ضعف‏های خود، امتیازات دیگران و ارتباط همه نعمت‏ها به خداوند، نباید غفلت ورزید، چرا که غفلت از امور پنچ گانه پیشین که همه واقعیات موجب می‏شود که احساس رضایت از خویشتن از حد واقع بینانه به سطح غیر واقع بینانه و غافلانه و جاهلانه‏ای که مخرب کل شخصیت می‏شود، فرو افتد . بنابراین، «احساس رضایت مثبت‏» آن است که با توجه، عنایت ودر نظر گرفتن آن پنچ عامل و روحی و روانی باشد و «احساس رضایت مثبت‏» که ما درمفاهیم دینی به آن عجب می‏گوییم، این است که رضایت از خویشتن همگام بشود یا غفلت از آن پنچ نکته، این دو نه تنها با هم تنافی ندارند، بلکه دو روی یک سکه و مکمل یکدیگرند .
به عبارت دیگر، احساس رضایت از خویش آن گاه منفی است که با غفلت از یکی از آن پنج امر در آیند و اگر این غفلت‏ها را انسان کنار گذاشت و جایگاه، منزلت و اندازه واقعی خود را پیدا کرد، احساس رضایت مثبت پدید می‏آید .
اکنون با توجه به این تحلیل مناسب است نگاهی به روایات داشته باشیم . اتفاقا در کنار آن همه روایاتی که می‏گوید عجب نداشته باش، و عجب را نکوهش می‏کند، گروهی از روایات وجود دارد که نشان می‏دهد که عجب، مضاد با آن احساس رضایت اثر خویش نیست . پاره‏ای از روایات دلالت می‏کند که اگر انسانی برای کار خوبی که انجام داده شادمان باشد و احساس نشاط کند، چیز بدی نخواهد بود . بدی در حدیثی قدسی آمده است: «یا عیسی افرح بالحسنة فانها لی رضا .»
«پیامبرم، به کار نیکی که انجام می‏دهی، خوشحال باش; چون آن موجب خوشنودی من می‏شود .» یعنی نفی نشده که انسان وقتی شخصیت‏خوبی دارد یا کار نیکی انجام داده است، رضایت از خودش نداشته باشد . خدا می‏گوید خوشحال باش، نشاط داشته باش که این کار را انجام داده‏ای . منتهی میان عجب واحساس خوشحالی مرز حساسی است، اگر این نشاط و انجام کار نیک، با آن پنج عامل و غفلت همراه نشود، چیز خوبی خواهد بود . و اگر با آن غفلت‏ها همراه شود، سم مهلک خواهد بود و مرز این دو خیلی باریک است .
در روایت دیگر آمده است
«العباد الذین اذا احسنوا، استبشروا .»
«بندگان نیک کسانی اند که وقتی کار نیک انجام دهند، خوشحال می‏شوند .»
«یا من سرته حسنته و سائته السیئته، فهو مؤمن .»
«کسی که کار خوب در او خوشحالی بیافریند و کار بد او را ناراحت کند، مؤمن است .
پس این خوشحالی و احساس رضایت مذمت نشده است .
«سئلته عن الرجل، بعمل شئیا من الخیر فیراه فیسره ذلک .»
از امام باقر - علیه السلام - پرسیدند: یک آدمی، کار خوبی انجام می‏دهد، و چون دیگری آن را می‏بیند، او خوشحال می‏شود، آیا این بد است؟ حضرت فرمودند: «لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان یظهر له . . . .»
«باکی نیست، چون هر کس دوست دارد که دیگران او را به نیکی بشناسند . یعنی داشتن این احساس ارزش، و منزلت اجتماعی و نگاه مثبت دیگران، نیست . بد آن است که کار را برای این انجام بدهد . فقط انگیزه‏اش همین باشد . این چیز بدی است .
کبر
مفهوم دیگری که در اخلاق اسلامی بر آن تاکید شده است، کبر است . کبر غیر از تکبر و عجب است . فرق کبر باعجب در این است که عجب خودپسندی و خود بزرگ بینی و خود بزرگ باوری است اما کبر خود برتر بینی است . عجب حالتی است درونی و سبت‏به خود انسان است . اما کبر در سنجش انسان با دیگران است، یعنی برتری خود نسبت‏به دیگران دیدن و تکبر اظهار کبر است . خود برتر بینی را وقتی که در عمل اظهار کنیم، می‏شود تکبر . تکبر در واقع برتری جویی است . فرد در مقام اعمال برتری خویش بر آید و آن را بر دیگران تحمیل بکند، تکبر آمیخته با تحقیر دیگران است . در تعریف کبر گفته‏اند: «رکون النفس الی رؤیتا فوق الغیر، یوجب الفرح و السرور» ، «خود برتر دین از دیکارن به جگون‏های که باعث‏خوشحالی و سرور بشود .»
تحلیل آن، این است که از دیدگاه عرفی و روان‏شناسی پدید آمدن کبر باعث عبور از مرز شخصیت‏سالم است; چون در مقام سنجش خود با دیگران دچار اشتباه و غفلت می‏شود و از دیدگاه دینی نیز، کبر غفلت از نسبت واقعی خود با دیگران است منتهی با توجه به نکته‏ها و نگاه توحیدی . در این نگاه باید توجه داشت که اگر من دارم از خداست و اگر دیگری ندارد احتمالا سرمایه‏ها و نعمت هایی دیگری دارد که ممکن است کمبود ظاهری او را جبران کند و بعید نیست که آن کسی که من او را کوچکتر می‏بینم، واقعا برتر باشد . در روایات تاکید شده که درباره این نسبت‏ها با سادگی قضاوت نکنید . هر چقدر نقاط قوت و خوبی داشته باشید، ولی باز ساده مپنداریدو بدانید که فلسفه خلقت انسان راز و رمز برتری دارد و ممکن است‏شما با همه کمالاتی که دارید، از یک فردی که به ظاهر هیچ مزیتی هم ندارد، پایین‏تر باشید .
روایات ما را به سه نکته توجه داده و بر آن تاکید ورزیده‏اند:
1 - همه چیز از آن خداست ;
2 - در آن ارزش گذاری‏های معنوی و اصلی انسانی، ممکن است‏شخصیت مقابل که به ظاهر چیز کمی هم دارد، یک راز و رمز و اسراری داشته باشد که بر همه سرمایه‏های تو غالب و مخفی باشد .
3 - توجه بر این که بر نقاط ضعف خودت همواره توجه داشته باش و بدان، نقاط ضعف زیادی داری . در این جاها است که منطق الهی برجستگی ویژه‏ای پیدا می‏کند . در منطق عادی انسان باید ضعف‏های خودش را بداند، امتیازهای دیگران را هم بداند، دقیق باشد و ساده انگار نباشد، ولی فرض کنیم به جایی رسیدیم که واقعا او کمتر دارد و توجه هم بیشتر داری، آیا این دلیل بر این می‏شود که تو خود را برتر ببینی؟ این جاست که منطق مادی و عرفی نمی‏تواند بر کبر و تکبر غلبه کند ولی منطق الهی می‏تواند غالب باشد . از دو جهت‏یکی از این جهت که ضوابط ارزش گذاری‏های معنوی فوق العاده پیجیده است و نمی‏توان بر آن به طور کامل وقوف و احاطه یافت . این قاعده انسان را متواضع می‏کند و آدمی حد خود را می‏داند و ارزش و منزلت دیگران را به سادگی زیر پا نمی‏گذارد . از جهتدوم منطق الهی می‏گوید بر فرض اساس ملاک‏های واقعی فردی برتر از دیگری اما این دلیل خود برتر بینی نمی‏شود; زیرا در نگاه توحیدی همه امتیازها ونعمت‏ها از خداست و در هر حال، دیگران هم خلق خدا و جلوه‏ای از جلوه‏های الهی اند و تحقیر آنان معنی ندارد . بنا بر تحلیلی که از کبر به عمل آمد می‏بینیم که کبر با احساس رضایت از خویشتن برخوردی ندارد; در رضایت از خویشتن، هنگامی مثبت و مایه شکوفایی است که با این غفلت‏های که مورد اشاره آمیخته نشود و اگر با آن‏ها آمیخته شد، دیگر مثبت نیست .
در مفهوم تکبر هم داستان همین است، معنی تکبر این نیست که من برای خودم منزلت اجتماعی ای احساس کنم، بلکه تکبر این است که بخواهم منزلت دیگران را زیر پا یگذارم . اگر به روایات مراجعه کنیم، بحث روشن‏تر می‏شود; ابوذر نقل می‏کند که رسول گرامی - صلی الله علیه و آله - فرمود: «من مات و فی قلبله مثقال ذرة من کبر، لم یجد رائحة الجنه، الا یتوب قبل ذلک .»
کسی که بمیرد در حالی که در دل او ذره‏ای از کبر و برتری جویی و برتری خواهی وجود داشته باشد، بوی بهشت را نمی‏شنود مگر این که توبه بکند . ابوذر می‏گوید من احساس می‏کنم آراستگی ظاهر دارم، مرتب هستم آیا این همان کبر است که به آن اشاره کردید؟ رسول خدا - صلی الله علیه و آله - بهشکل خیلی زیبایی به او جواب داد . گفت: ابوذز، کیف تجد قلبک‏» به قلب خودت مراجعه کن، ببین چطور می‏بینی؟ چه می‏یابی؟ آیا در درون خود احساس برتری بر دیگران می‏کنی؟ فخری بر دیگران می‏فروشی؟ ابوذر می‏گوید: «اجده عارفا بالحق، مطمئنا الیه .» یعنی: قلبم آگاه، متوجه و مطمئن به حق می‏یابم و این‏ها موجب فخر فروشی و تحقیر دیگران نیست . و همه را از خدا می‏بینم . حضرت می‏فرمایند: اگر این معرفت قلبی بخ حق و نگاه واقع بینانه بخ خویشتن داری، این کبر نیست . این روایت‏به خوبی مرز احساس رضایت از خویشتن و کبر را نشان داده است، احساس منزلت و شان اجتماعی و آراستگی ظاهر کبر نیست . بعد می‏فرماید: «ولکن الکبر ان تترک الحق و تتجاوز الی غیره‏» یعنی تکبر این است که دیگران را کوجک بشماری و حق را حاکم نبینی .
بنابراین که احساس رضایت از خویشتنباعجب و کبر تنافی نداشت، احساس منزلت اجتماعی هم با تکبر برخوردی نداشت . این بحث در نتیجه با آیه: «اما بنعمت ربک فحدث‏» همخوانی دارد آیه می‏گوید: نعمت‏های الهی را بیان کن اما به عنوان نعمت الهی .
در جمع بندی نهایی می‏توان گفت: مفاهیمی مانند «عجب‏» و «کبر» و «تکبر» بر خوردی با آن احساس رضایت از خویشتن و احساس منزلت اجتماعی ندارد، بلکه مکمل آن‏هاست و مرز آن‏ها هم تبیین شد . اسلام، احساس رضایت از خویشتن را نفی نمی‏کند، منتهی چون یک کشش طغیان‏آمیز درونی در ما برای عبور از این مرز هست و خطر فرو افتادن در احساس رضایت از خویشتن منفی و احساس برتری جویی وجود دارد، نکوهش عجب و کبر و لجام زدن بر طغیان درونی در روایات بیشتر مورد تاکید قرار گرفته است . روایات بر این امر تاکید کرده است که تکبر، ریا، سمعه، حب شهرت، حب ریاست، تزکیه المرء بنفسه و مانند آن به شدت مذموم است; چون در طبع ما یک نوع میل به عبور از مرز خط قرمز وجود دارد . لذا از این رو، حضرت امیر - علیه السلام - در نهج البلاغه هر جا از مناقب خود تعریف می‏کند خیلی برای حضرت سخت استبا این که خدا می‏فرماید و اما به نعمت ربک فحدث ولی چون خیلی مشکل است که انسان از آن حد معقول عبور نکند و به مبالغه‏ها در نیفتد و اغراق‏ها در او ظهور و رسوخ نکند و به دلیلی که خود این گفتن یک آسیب هایی در درون ما ایجاد می‏کند بدون توجه و ذکر این که از خدا است، از این رو است که برای حضرت علی - علیه السلام - سخت است .
نکته دیگری هم که در پایان باید گفت این است که در ورای غلبه غرور، کبر و تکب

خودباوری زمینه خودیاروی است

خودباوری زمینه خودیاروی است
طلیعه
هر گاه از افراد اندیشمند، مخترع و حتی یک کارگر موفق سوءال شود که چگونه به این مدارج رسیدید، پاسخ همواره یک چیز و آن باور خویشتن است. عوامل متعددی در ایجاد این حالت در نهاد آدمی موءثرند. انسانی که خودباور نشده است، همه چیز و همه کس را مقصر می داند و خویش را مبّرا و مظلوم. اکنون چهل نکته در خصوص خودباوری زمینه خودیاوری است، بیان می کنیم:
معرفت از ابواب بزرگ الاهی است که از خویشتن، پیرامون، فراسو و ابعاد نادیدنی در آن صحبت می شود و معرفت خویش را به اَنفَعُ المَعارف1 تعبیر کرده اند. ظریفی می گفت: از مواردی که بعضی افراد ژرف کاو و اندیشه ورز گاهی ناخودآگاه بیان می کنند، این است که شما سخن مرا درک نمی کنی. گاهی فرد زاویه ای از ژرف نگری دارد که دست یافتن به آن، بسیار مشکل است.
مساحت فکر یک فرد، گاهی به حدی در افق، عمق، عرض و طول رشد یافته که گاه سخنان او را کامل درک نمی کنند. معمولاً تکه کلام های افراد باورمند و روش مند اینهاست: مرا درک نمی کنی؛ مقصود من این نیست؛ بسیار سطحی است؛ مقوله چند لایه ای است و... .
چگونه به این ساحت ها قدم بگذاریم و ما نیز از این مساحت های کوچک، به ساحت های عمیق و دقیق برسیم. بودا می گوید:2 ای انسان! خود، پناه خویشتن باش؛ یعنی در این عالم شدن و رَسش را باید از خود آغاز کنی و هر چه شناخت تو به خویشتن خویش بیشتر شود، خود بهتر می توانی پناهگاه علمی، مَأمِن روحی، آسایش روانی، آرامش درونی و شادی جاودانه را برای خویش رقم بزنی.
وقتی از حکیم متألهی پرسیدند: چگونه به دو درجه سنگین دانش زاینده و درون زلال دست یافتی؟
فرمود: به دو چیز به این دو رسیدم؛
یکی غنیمت شماری لحظه ها و فرصت ها برای گرفتن، شدن و بالندگی و دیگری نگهبان دل خود بودن.
باور داشتم که این دو دریچه، مرا به سعادت دو جهان خواهند رساند.
باور خویشتن، آدمی را به خدای نزدیک تر می کند؛ زیرا از نعمت ها و مواهبی که خداوند در درون ما به ودیعه نهاده، بهتر استفاده می کنیم و این یعنی سپاس در برابر نعمت های معبود. دانشمندان عقیده دارند که آدمی به هر اندازه نیز مدارج علمی، تحقیقاتی، کشفیات و ابتکارات را در طول عمر خویش تجربه کند، باز هم در دم مرگ، تنها حدود 3تا6 درصد از توان مندی های خود را از قوه به فعل در آورده است و حدود 94تا97 درصد از ظرفیت هایی را دست نخورده به عالم دیگر می برد.
تحقیق در زندگی انسان های جاویدانی که خویش را باور کردند و یاور خویشتن گردیدند، مانند انیشتین، لئونارد داوینچی، ادیسون، موتزارت(موتسارت)، گوگن و... ثابت می کند که اینان نیز بین 4تا6 درصد از استعدادهای خویش را به کار بسته اند.
عدم باور به توان مندی، نوعی حصار چینی و غصه گزینی است و این حصار، بسیار خطرناک است؛ حصاری است که شما را از موفقیت جدا می کند؛ زیرا
موفقیت = باورندی + حرکت3
فراموش نکنیم که عمر کوتاه است، دنیا فرصت است و هر کس دنیای خود را دارد تا فرصت هایش را معنا دهد، زنده کند، بجوید و اجازه ندهد فرصت هایش را غفلت ها از بین ببرند. شاید جالب باشد که بدانید محوریت استعداد، هوش و توان ذهنی، همیشه اولویت غالب نیستند. بسیاری از افراد موفق، پشتکار مدارها بوده اند و نه با استعدادها؛ به شرطی که اسیر چرخه تمام نشدنی منفی بافی و تسلیم نشوند.
آیا قصه سفیدبرفی و هفت کوتوله را مطالعه کرده اید؟4 مطلب زیر را بخوانید هم نکته قصه و هم تحلیل در آن نهفته است.
اولاً این قصه را وقتی والت دیسنی به فیلم تبدیل کرد، از موفقیت عجیبی برخوردار شد؛ حتی در مین شکاکیون و مشکل پسندان.
با این که این فیلم برای بچه ها ساخته شده بود، اما بزرگسالان تمام سالن های سینما را اشغال می کردند؛ زیرا حکایت آن از افسانه های قدیم ایرانیان، هندوستان و مصر گرفته شده بود و بر روی این حقیقت پایه گذاری شده بود که افکار منفی را باید گسیخت؛ خواه از درون ما باشند یا از محیط پیرامون.
سفید برفی، شاهزاده خانم کوچولو، زن بابای بدجنسی داشت که به او حسادت می کرد. این شخصیت در داستان های دیگر هم ظاهر می شود و زن باباهایی وجود دارند که از مادر نیز بیشتر دوستدار فرزند خوانده می شوند؛ اما تقریباً همه ما نیز زن بابایی از نوع ظالم آن در درون خویشتن داریم. برای ما زن بابای ظالم، همان طرز فکر منفی است که ما در شعور باطن خود شکل داده ایم و همان گونه که زن بابای بدجنس از روی حسادت، فرزند خوانده خود را لباس ژنده می پوشاند و در محرومیت نگاه می دارد، تمام افکار منفی و ستم گرانه روی ما همان اثر را به جای می گذارد.
جالب است بدانیم که وقتی یک فکر منفی شکل می گیرد، به سرعت در چهره ما نقاشی می شود؛ یعنی همان گونه که در چشمان افراد می توان آیات صداقت کلام یا شیطنت را به وضوح مشاهده کرد، یک فکر منفی نیز به سرعت چهره، روان و روح ما را در بر می گیرد، فراگیر می شود و بر جسم ما اثر می گذارد.
یک فکر منفی، عاقبت تبدیل به یک ذهنیت می شود و سپس بدبینی را شدت می بخشد و حرکت، استواری و امید را مختل می کند و آدمی اسیر ذهنیت های متواتر و مخرب می شود و اگر به این وضع عادت کند، از حرکت باز می ماند و برکت را نخواهد چشید.
همان گونه که نامادری سفید برفی هر روز از آینه ای مخصوص درباره بهتر بودن خویش یا سفیدبرفی می پرسد و آینه پاسخ می دهد تا سفید برفی زنده است، از تو بهتر است و او تصمیم می گیرد سفید برفی را در اعماق تاریکی های جنگل رها کند و از بین ببرد تا پس از حذف او، خودش بهترین باشد، افکار منفی نیز گاهی ما را به اعماق جنگل های از خود بیگانگی و بدبختی می کشانند و دریچه های توهم را به روی ما می گشایند و احساس یأس،، نومیدی و ناتوانی را القا می کنند؛ ولی باید مقاوم بود و خویش را باور کرد تا خویشتن را یاوری نمود و آنگاه به داوری نشست که کدام بهتر است؛ نومیدی یا امید و خودباوری یا از خود بیگانگی.
بالاخره سفیدبرفی را حیوانات مهربان جنگل ـ خرگوش ها، گوزن ها، پرندگان و سنجاب ها ـ در بر می گیرند و او داستانش را باز می گوید و آنها او را یاری می کنند و به کلبه ای می برند. این مهرورزان جنگلی، نمادهای پیرامون یاری کننده و همچنین الهامات قلبی و محرک های درونی ما هستند که همیشه آماده اند به کمک ما بیایند تاما را از اعماق جنگل های یأس، وهم و ناباوری برهانند و به کلبه آرامش، امید و حرکت رهنمون کنند.
در کلبه ای که او را می برند، کلبه هفت آدم کوچولو وجود دارد و سفیدبرفی به همراه حیوانات، کلبه آشفته را مرتب و منظم می کنند تا این که هفت کوتوله می آیند و از او تشکر می کنند و به او قول کمک می دهند.
اولاً هفت، نماد عدد مقدسی است وشاید دور و بر ما از این هفت های مقدس زیاد باشد که به صورت یک نماد آمده است؛ مثل هفت آسمان، هفت شهر عشق، هفت الفبای محبت و... که در اشعار و نثرهای عرفا و حتی قرآن کریم آمده است.
ثانیاً هفت کوتوله، مظهر نیروهای پشتیبانی هستند که همیشه گرداگرد ما هستند و بسیاری از ما، این نیروها را یا نمی بینیم یا می بینیم و باور نمی کنیم یا می دانیم هستند و تشخیص نمی دهیم یا ساده می انگاریم.
آیا موفقیت مقطعی و نسبی، تمام موفقیت است؟ به یقین خیر؛ هنوز هم تاریکی و یأس دست بردار نیست؛ پس هر موفقیتی، تنها قسمتی از هدف وجود دارد و هدف، گاهی متضمن گام های زیاد و حتی شکست های متعدد و ظاهری است. انسانی موفق است که شکست یا شکست ها را قسمتی از زندگی خود بداند. انسان بدون شکست یا افسانه است یا ایستاده و بی حرکت و مثل دیکته نانوشته می ماند که غلط ندارد.
سفیدبرفی قصه هم همین گونه است و هنوز از دست نامادری بی مهر، مقهور و مطرود است و وقتی دوباره نامادری از آینه می پرسد چه کسی برتر است، باز آینه می گوید: او که زنده است؛ پس سفیدبرفی برتر است و سرانجام سایه شوم توطئه، دوباره در قالب یک سیب مسموم، روح و روان و جسم سفیدبرفی را نشانه می رود. آدرس از آینه گرفته می شود و جادوگر پیری مأمور می شود تا سیب را در کام دخترک بریزد.
نماد سیب در قصه آدم و حوا هم همین گونه است؛ چون علاوه بر گندم، از سیب و درخت آن نیز سخن به میان آمده است.
سیب هوس انگیز سبب ساز و موفقیت سوز می شودو این همان تسلیم در برابر وسوسه ها، رنگ ها، شهدها و شیرینی های زودگذر و ناپایدار است که آدمی را از شناخت به کوری رهنمون می کند و دخترک در برابر سیب تسلیم می شود؛ گرچه حیوانات مِهر و عطوفت و خیرخواهان، منع شیرینی زودگذر می کنند.
مولوی می گوید:

• در زمین دیگران خانه مکن کیست بیگانه، تن خاکی تو تا تو جان را چرب و شیرین می دهی گوهر جان را نیابد فربهی
• کار خود کن، کار بیگانه مکن کز برای اوست، غمناکی تو گوهر جان را نیابد فربهی گوهر جان را نیابد فربهی
او می خورد ومی افتد و به ظاهر ضربان قلب او به رنجش متوقف می شود و حیوانات به دنبال هفت کوتوله؛ یعنی باز هم امید هست؛ گرچه به ظاهر دیر شده است و همه باتأسف و غم، سرها را پایین می اندازند. امیدها، نویدها، بازدارنده ها، خیرخواهان و یاوران نیز گاهی تسلیم می شوند؛ اما تقدیر چیست؟
گاهی خداوند، فرصت های دیگری می دهد؛ اگر انسان فرصت ها را ضایع نکند. گاهی خداوند شناخت مجدد می دهد؛ اگر انسان به ورطه باخت مکرر نغلتد. گاهی خداوند شعور دیگر می دهد؛ اگر انسان به ورطه غرور نیفتد.
و شاهزاده ای می آید و دارویی می دهد و حیوانات و کوتوله ها، همه از عمر دوباره دخترک بی گناه خوشحال می شوند. شاهزاده این داستان، نما و برنامه الهی است؛ وقتی که تمام قدرت ها تعطیل می شود. آیا به یاد نمی آورید که چندین بار این برنامه به یاری شما آمده است؟ آیا ندیده اید که دست خداوند همیشه دست اندرکار است؟ آیا خدا را روشن تر از همیشه، در بعضی لحظات ندیده اید؟ شاید تعریف دکتر میرکمال5 از خدا زیباست که می گوید: در کودکی به ما می گفتند: خدا، یعنی خودآ؛ یعنی اوست که می آید، می خواند، می خواهد، می رساند و توفیق می دهد.
یکی از ویژگی های انسان های خودباور، صبر و شکیبایی است.
نیکوس کانتزاکیس، نویسنده شهیر یونانی می نویسد: در کودکی، پیله کرم ابریشمی را روی درختی یافتم؛ درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا از پیله خارج بشود. کمی منتظر ماندم؛ اما سرانجام چون خروج پروانه طول کشید، تصمیم گرفتم به این فرایند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم کردم تا این که پروانه خروج خود را آغاز کند؛ اما بال هایش هنوز بسته بود و کمی بعد مُرد.
کانتزاکیس می گوید:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود؛ اما من انتظار کشیدن، نمی دانستم. آ ن جنازه کوچک، تا به امروز، یکی از سنگین ترین بارها برروی وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم که فقط یک گناه کبیره حقیقی وجود دارد؛ فشار آوردن برقوانین بزرگ کیهان.6
او نتیجه می گیرد که بردباری لازم است؛ زیرا بردباری معقول، بسیار بهتر از عجله نامعقول است و آدمی را نه تنها به هدف مطلوب نمی رساند، بلکه وضع موعودی هم رقم نخواهد خود. از این رو انتظار زمان موعود را کشیدن و با خودباوری و اعتماد راهی را که خداوند برای زندگی ما برگزیده، دنبال کردن، نوعی تعادل رفتاری و روانی را گوشزد می کند. خداوند کریم تمام مسیرهای رشد و بالندگی را به روی ما گشوده است و تسلیم تقدیر محض بودن را منافی رسالت خلیفه الهی ما می داند و حتی دنیا را محنت کده مطلق نمی داند و می فرماید: «بهره ات را از دنیا فراموش مکن».
یکی از ویژگی های انسان های خودباور و با اراده، داشتن قدرت اشراق (شهود بالاست).
انیشتین می گوید: ما قرن هاست که عالم ناهشیار و اشراق (شهود) را سرکوب کرده ایم و فقط به هوشیاری و خرد محض بها داده ایم و از یادبرده ایم که هوشیاری، فقط بخش کوچکی از گستره امکانات و استعدادهای ما را نشان می دهد7 و اینها همه از خداوند است که به مصلحت می دهد.
خواجه عبداللّه می گوید:
الهی! اگر کسی ترا به طلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. اگر کسی ترا به جستن یافت، من به گریختن یافتم.8
چرا؟
چون هرگاه ار تو دور شدم، تو مرا جست وجو کردی و هر گاه به فراموشی و گمراهی افتادم، چراغ معرفت تو روبه رویم سوسو زد و وسوسه هایم را کم فروغ و شوق وصل تو را شعله ور ساخت.
انسان خودباور، کم تر می گوید و بیشتر می جوید.
جبران خلیل جبران می نویسد:
سکوت را از پرگویان آموخته ام.
بردباری را از نابردباران
و مهر بانی از نامهربانان؛
با این همه، عجیب آن که در حق این استادان، ناسپاس هستم.9
انسان خودباور، حتی رنج و زحمت را مرحله ای از شدن می داند؛ همان گونه که شکست را مرحله ای از رشد و پله ای برای شدن.
دکینسون می گوید:
سیمای رنج را دوست دارم؛
چرا که در آن نیرنگ نیست. رعشه درد را نمی توان وانموده یا به اختصار تظاهر نمود.10
انسان خودبارو، حتی پزشک معنوی خویش است. او خود را از تمام تعلقات واهی یا رنگارنگ شفا می دهد و بنابراین، او واقعاً سالم است.
جالب این که خودباوری با خوش باوری یا منفی نگری، کاملاً متفاوت است و شاید نوعی نگرش مثبت و متعال به شمار رود. نویسنده ای می گوید:
من به شما می گویم حتی نیروی منفی و شر در جهان وجود ندارد و اگر هست، از درون ما انسان ها بر می خیزد. تنها انسان هایی وجود دارند که آگاه هستند و انسان هایی که عمیقاً در خواب هستند، وجود ندارند. کسی که در خواب است، قدرتی ندارد. کل انرژی هستی در اختیار انسان های خودباور، آگاه و بیدار است.
یک انسان خودباور و آگاه، می تواند تمامی جهان را آگاه و بیدار کند؛ همان طور که یک شمع روشن می تواند میلیون ها شمع دیگر را روشن کند و با نورش، انوار بیافریند.
جورج فاکس روحانی و عضو انجمن دوستان معنوی، رابطه تاریکی و خودباختگی و روشنایی و خودباوری را به بیانی راز آلود و درهم تنیده تعبیر می کند و در یادداشت های روزانه خود می نویسد:
من وجود دریایی از ظلمت و مرگ را حس کرده بودم؛ اما مانند شاعر معاصر خویش (سهنری وِن) یک دریای بیکرانه نور و عشق را که بر دریای تاریکی شناور بود، دیده بودم.
جورج فاکس اعتقاد داشت که همگان می توانند عشق و محبت نامتناهی پروردگار را از طریقی دریابند11 و باید آن را در درون خود کشف کنند. انسان ها معدن های نامتناهی اند و خود بهترین کاشف خویش هستند.
بیایید گاهی لذت کشف خود را احساس کنیم؛ مثل زمانی که با یک وسیله برقی یا الکترونیکی جدید مواجه می شویم و بعد از مدتی آن را به کار می اندازیم یا حتی به زوایای مختلف کارکرد آن واقف می شویم و یا مثل زمانی که حتی بدون برگ راهنما، نسبت به رموز و خدمات تلفن همراه، اطلاع پیدا می کنیم.
مولانا اساس روشنایی و حیات را در درون ظلمت می جوید و آب حیات را جفت تاریکی می داند و می گوید:

• در شب بدرنگ، بس نیکی بود آبِ حیوان، جُفت تاریکی بود
• آبِ حیوان، جُفت تاریکی بود آبِ حیوان، جُفت تاریکی بود
تاریکی ها، ظلمات، ابهام ها، ایهام ها و... معماهای وجودند که باید با خودباوری و اعتماد به خویشتن، آنها را کشف نمود. خردی که خداوند به انسان داده، جهت کشف، لذت کشف و یافتن است تا اساس وجود که یک چیز بیش نیست ـ یعنی اقدس الوجود ـ کشف گردد.
در روایت آمده است: «کور باد چشمی که تو را نبیند».
خدا دیدن، از خود جستن شروع می شود؛ چون در ذره ذره وجود ما و عالم، خدا را می توان دید.
آدرس های خدا زیاد است؛
یکی از آدرس های خدا، زیبایی های موجود در طبیعت، آثار موجود و روی زیباست.
خداوند در هر چیز زیبا، از چهره معصوم یک کودک تا یک برگ درخت و شاخه ای از گُل، نشانه ای از خویش به جای گذاشته است.
یکی دیگر از آدرس های خداوند، دل های شکسته است.
خداوند می فرماید: من در دل های شکسته جای دارم.
دل شکسته، دلِ ورشکسته نیست؛ بلکه دل صادقی است که خود را باور دارد و در برابر معبود، بنا به صداقت معهود، لبیک حضور می گوید و بی تاب می شود و مروارید اشک را هم در پشت پلک ها بی قرار می کند و تابلویی به نمایش می گذارد که کمتر نقاشی به ساحت و مساحت تعریف آن از زاویه رنگ و قلم مو و مذوق، نزدیک می شود.
خداوند در جای دیگر می فرماید: «همانا من نزدیکم و ندای هر ندا کننده ای را اجابت می کنم؛ اگر مرا بخواند». انسان خودباور، خدا داور، خدا محور، خدا سرور است. بیایید در این زندگی چند روزه در دنیا، لذت خودباوری و خداداوری و خدامحوری را تجربه کنیم که همه چیز از اوست و بدوست.12
________________________________________
1. اشاره به روایت صریح که می فرماید: معرفة النفس انفع المعارف.
2. مجید اصلان پرویز، چهار هزار و پانصد سخن.
3. مجتبی کاشانی، مدیریت دل، انتشارات سازمان مدیریت صنعتی، تهران، 1381.
4. فلورانس اسکاول شاین، دری مخفی به روی موفقیت، ترجمه شهلا المعی، انتشارات المعی، تهران، 1378.
5. دکتر سیدمحمد میرکمالی، نقل قول بلا واسطه، دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی، 23/9/82.
6. عبدالعظیم کریمی، یادداشت های ممنوعه برداشت های وارونه، انتشارات جامعه نو، تهران، 1381، ص30.
7. همان، ص 34.
8. محمد جواد شریعت، سخنان پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری، انتشارات شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1376، ص 118.
9. جبران خلیل جبران، ماسه و کف، ترجمه محمد صادق اسفندیاری.
10. امیلی دکینسون، نامه ها و اشعار، ترجمه سعید سعید پور، انتشارات مروارید، 1379، ص 84.
11. دیوید منیگ وایت، جورج فاکس و اندیشه هایش، ترجمه شهاب الدین عباسی، روزنامه ایران، شماره 1962.
12. ما از خداییم و به سوی او می رویم؛ ولی رسالت ما کسالت در دنیا نیست؛ بلکه نقش هایی است که باید مثبت ارائه کنیم. مساحت فکر یک فرد، گاهی به حدی در افق، عمق، عرض و طول رشد یافته که گاه سخنان او را کامل درک نمی کنند. معمولاً تکه کلام های افراد باورمند و روش مند اینهاست: مرا درک نمی کنی؛ مقصود من این نیست؛ بسیار سطحی است؛ مقوله چند لایه ای است و... . عدم باور به توان مندی، نوعی حصار چینی و غصه گزینی است و این حصار، بسیار خطرناک است؛ حصاری است که شما را از موفقیت جدا می کند؛ زیرا موفقیت = باورندی + حرکت دکینسون می گوید:...

بازنگری وضعیت کودکان خیابانی در جهان در حال توسعه

بازنگری وضعیت کودکان خیابانی در جهان در حال توسعه
این مقاله ادبیات موجود درباره کودکان خیابانی را بازنگری می کند و ناظر بر این مسئله است که چرا کودکان خیابانی در فرهنگ های خاصی وجود دارد و در برخی دیگر از فرهنگ ها وجود ندارد؟ دلایل وجود این مسئله، با فقر، سوء رفتار و عوامل نوساز کننده مرتبط است. کودکان خیابانی متمایز از کودکان کار و کودکان آواره هستند. در این مقاله توضیحاتی درباره ساختار خانواده کودکان خیابانی ارائه می شود و چگونگی سازگاری و سطح عملکرد روانشناختی کودکان خیابانی مورد بحث قرار می گیرد. همچنین این مقاله، علل خشونت نسبت به کودکان را بررسی کرده و مسائل و مشکلات روش شناختی را که متوجه تحقیق درباره کودکان خیابانی است مطرح می سازد. مسائلی از قبیل قدرت کودکان در تحریف اطلاعات، گرایش محقق به افراط و تفریط در برآورد شرایط عاطفی کودکان، تحریف واقعیات به وسیله مطبوعات و سازمان های بین المللی و مشکلات عام مربوط به تحقیق های بین فرهنگی.
     خانواده هایی در آمریکای لاتین هستند که کودکان خیابانی را بوجود می آورند. این      خانواده ها، از سه نسل از زنانی که اغلب با همدیگر در یک خانه واحد زندگی می کنند، تشکیل یافته است.
     در این نوع خانواده ها، مادر، دارای همسری است که بطور موقت و ناپایدار با او زندگی     می کند. مباحث اخیر درباره زنان آمریکایی آفریقایی تباری که وابسته به بهزیستی هستند، وضعیت مشابهی را در بین برخی از خانواده هایی فقیر آمریکایی تبار نشان می دهند. (شی هان 1993) همچنین خانواده های کارائیبی نیز دارای وضعیت مشابهی با وضعیت توصیف شده هستند (مین تز 1984). مطالعات معدودی که در این زمینه انجام گرفته است، اطلاعات و داده های جمعیت شناختی تأیید کننده ای را عرضه داشته اند.
     به عنوان مثال تنها 7 در صد از کودکان خیابانی که در جامائیکا مورد مطالعه قرار گرفته اند، دارای خانواده دو والد بوده اند (براون 1987) و 85 درصد از «پسران پارک خواب» نایروبی در خانواده های زن سرپرست به سر می برند (وینانا 1981).
     تغییر پذیری ساختار خانواده سنتی در آفریقای شرقی و میزان مقاومت و پایداری سنت ها در مقابل فشارهای ناشی از نوسازی، فرصتی را برای فهم روابط بین ساختار خانواده و منشأ کودکان خیابانی فراهم می کند بعنوان مثال، در نایروبی بخش عظیمی از کودکان خیابانی را کی کیویوها تشکیل می دهند (وینانا 1987) این مسئله ممکن است ناشی از این امر باشد که، کی کیویوها، دارای قبایل متعددی هستند و یا اینکه آنها در اطراف نایروبی پراکنده هستند. لذا می توان این فرضیه را مطرح کرد که، در جریان استقلال کنیا، خانواده های کی کیویوها، نسبت به خانواده های سایر قبایل، نغییرات بیشتری را تجربه کرده اند. این مسئله به این خاطر است که، در جریان جنگ بر ضد استعمار، بسیاری از مردان قبیله کی کیویوها، زندانی شدند (ادگارتن 1989) در اثر چنین وضعیتی، زنان وادار به بر عهده گرفتن نقش هایی شدند که به طور متعارف متعلق به پدران و شوهران بود و همین عامل باعث تغییرات سریع در سنت های خانوادگی شد. (مک وی 1987)  می توان کودکان خیابانی کی کیویوها را با کودکان خیابانی برخاسته از سایر قبایلی که تجربیات خانوادگی متفاوتی داشته اند مقایسه کرد.
     در برخی از قبایل آفریقای شرقی، مایملک ـ و از جمله کودکان ـ به مرد و خانواده او به ارث می رسد (ارنی 1981) در دیگر قبایل و جوامع آفریقای شرقی ارث به مادر و خانوادة او منتقل   می شود. بنابراین میزان پول و دارایی زن و فرزندانش می تواند انباشت نماید (در هریک از قبایل و جوامع آفریقای شرقی) متفاوت است (هاکان سون، 1988) اگر زنان بتوانند به لحاظ مالی استقلال داشته باشند، آنها احتیاجی به ادامه زندگی زناشویی نخواهند داشت و آن دسته از زنانی که طلاق می گیرند، بهتر می توانند از کودکانشان مراقبت کنند. بعلاوه در جوامعی که زنان می توانند استقلال مالی داشته باشند، میزان طلاق بیشتر از جوامعی است که در آن زنان چنین امکانی ندارند. (کایونگوـ مایل و اویانگو 1991). امروزه در بین قبایل بوسوبا در شرق اوگاندا و نزدیک مرز کنیا، ارث به زنان تعلق می گیرد و به همین دلیل تقریبا 45 درصد از ازدواج ها به طلاق منتهی می شود (هلد 1989).
     می توان فرض کرد که در جوامعی که، مالکیت ارث، خارج از ازدواج برای زنان مقرر نشده است، احتمال کمتری دارد که ازدواج هایی که، قرین موفقیت نبوده است به جدایی بیانجامد. این پویش ها با کودک آزاری توأم است. لذا اگر کودک آزاری عامل مهمی در خیابانی شدن کودکان باشد، این امر باید در مقایسه گروه هایی از خانواده ها که در آن زنان از درجات متفاوتی از استقلال مالی برخوردار هستند، انعکاس یابد.
     یکی از مسائل مهمی که بطور فزاینده ای نمود بیشتری می یابد، پیدایش خانواده پست مدرن شهری است، اما درباره رابطه خانواده پست مدرن و پدیده کودکان خیابانی، مطالبی نوشته نشده است. خانواده پست مدرن شهری، خانواده ای است که در آن فرزندان متعلق به مردان مختلف و از مادران مختلف، وجود دارد و مادر این کودکان ارتباطی با همدیگر ندارند.
     در این گونه خانواده ها، زن و شوهر دارای فرزند، زن و شوهر طلاق گرفته، مرد با زنی دیگر که دارای فرزند است ازدواج کرده و زنی که با مردی که از دیگر ازدواج هایش صاحب فرزند است، ازدواج کرده است، به چشم می خورد. کودکان در این گونه خانواده ها متعلق به سه خانواده هستند. یکی خانواده ای که منشأ بیولوژیکی آنها را تشکیل می دهد، دیگری خانواده مادری آنها که مجددا ازدواج کرده است و دیگری خانواده پدری آنها که مجددا ازدواج کرده است. چنین خانواده گسترده ای دارای پیوند های خویشاوندی مداوم و طولانی نسبت به اعضای آن از یک تبار واحد تشکیل نشده اند و حتی اعضای آن به یک اجتماع واحد نیز پیوند ندارند.
     شجره خویشاوندی در خانواده پست مدرن شهری ـ خیلی پیچیده است. این امر مبتنی بر احساس تعلق نداشتن به خانواده است. این مسئله در این گونه خانواده ها شایع و معمولی است و به احتمال زیاد، سبب ترک خانه بوسیلة کودکان می شود. برای روشن شدن این مسئله، تحقیقات بیشتری باید انجام گیرد.
 
عملکردهای کودکان در خیابان ها
     من هنگام بررسی شرایط زندگی کودکان خیابانی، دریافتیم که بیشتر این کودکان از سلامت روانی مناسبی برخوردار هستند، این امر مرا شگفت زده کرد. در حدود یک سوم کودکان به لحاظ سلامت روانی، در وضعیت کاملا مناسبی قرار داشتند و یک سوم دیگر از این کودکان، وضعیت ناقصی داشتند و باقی مانده کودکان بسته به شرایطی که در آن قرار داشتند و بر حسب عواملی مانند موفقیت کودکان در جلب کمک های نیکوکاران و انتظارهای مراجع امور و مردم از آنها، در وضعیت بینابینی در نوسان بودند (اپتی کار 1988، 1989).
     یافته های مردم شناختی که در مطالعه مورد کنیا بدست آمده است حاکی از آن است که سطح عملکرد بسیاری از کودکان خیابانی مناسب است. این یافته ها، نشان می دهد که سطح عملکرد بسیاری از آنها، نسبت به کودکان فقیری که وضعیت مشابهی با کودکان خیابانی دارند و در خانه مانده اند، بهتر است (اپتی کار 1993).
     نتایج مشابهی در بررسی وضعیت سلامت روانی مورد کودکان خیابانی در آفریقای جنوبی، بدست آمده است (ریچتر 1989، 1991) نتایج مطالعه و مصاحبه ویل با 75 کودک خیابانی در خارطوم (1992) حاکی از آن است که شواهدی دال بر وجود مسئله نابهنجار و غیر عادی در   گفته ها و مصاحبه های این کودکان، وجود نداشته باشد (ص 119).
     نتایج مطالعات بسیاری از محققان و نویسندگان نشان دهنده آن است که کودکان خیابانی، انعطاف پذیر هستند. (اپتی کار 1988، 1989، فلس من 1989، هیک سون و گایدون 1989، لاسک 1992، اسوارت 1990، تایلور 1987، تایلور ، تاماسلو  … 1992) اولیورا، بیرزمن و پلات (1992) سلامت روانی 71 کودک خیابانی برزیل، بین سنین 8 تا 18 ساله را ارزیابی کردند.
     آنها در مطالعه خود چندین مورد از ویژگی های مربوط به انعطاف پذیری کودکان خیابانی را ذکر کرده اند، مانند سطح هوش بالا، پیوستگی و ارتباط نزدیک با یکدیگر، فقدان اعتبار و خودپندارنده مثبت. این محققان معتقدند رایج شدن این عقیده کلیشه ای مبنی بر اینکه کودکان خیابانی مجرم و معتاد هستند، بیشتر برای سرزنش کردن این کودکان به مثابه قربانیان است و توصیف درست و واقع بینانه ای از این کودکان نمی باشد. تایلور (1991) (و تایلور و دیگران 1987) 145 کودک خیابانی در بوگوتا را مطالعه نموده اند. آنها از طریق انجام مصاحبه های منظم 2 ساعت با این کودکان و استفاده از مقیاس استعداد روانی آنها، داده هایی را درباره خودپنداره، اعتماد پذیری و نظم پذیری و برنامه دار بودن فعالیت این کودکان جمع آوری کرده اند. یافته های آنها نشان می دهد که این کودکان دارای درجه بالایی از استقلال و خوداتکایی هستند و بطور فعالانه ای، زندگی شان را بر اساس اسلوب و بیانات خاص خود تعبیر و تعریف می کنند. خلاقیت این کودکان در سطح بالایی قرار دارد و آنها در شبکه ای از روابط دوستانه، به حمایت و پشتیبانی از یکدیگر اقدام می کنند. تایلور و همکارانش معتقدند که اقدام به ترک خانه و روی آوردن به خیابان، امکاناتی را در اختیار کودکان قرار می دهد. یافته های مشابهی از مطالعه درباره 300 نفر کودک شبانه روزی در ژوهانسبورگ بدست آمده است (میک سون و گایدن 1989) یافته های این مطالعه نشان می دهد عاملی که کودکان را برای ترک منزل تحریک می کند جستجوی آزادی است اقدام به ترک خانه و جستجوی آزادی، یک توانایی احتمالی و از قبل ناشناخته را به کودکان      می دهد تا زندگی شان را تحت کنترل خود در آورند و این کودکان با اقدام به ترک منزل و جستجوی آزادی، این توانایی ناآزموده را می آزمایند.
     به دشواری می توان ادعا کرد که کودکان خیابانی دارای سلامت روانی مناسبی هستند. به ویژه از آن جهت که ادراک عامه مردم از این کودکان، با آنچه که مطبوعات از این کودکان نشان        می دهند، متفاوت است.
     کودکان خیابانی مواد مخدر مصرف می کنند و میزانی از خشونت و درگیری در بین آنها وجود دارد و خشونت در مورد آنها نیز اعمال می گردد و به میزانی در معرض سوء استفاده جنسی هستند. به همین دلیل میزانی از ابتلاء به ایدز بین آنها وجود دارد، تمام این مسائل، در موارد خاص حقیقت دارند (باند 1992، مونا تو ریترم. بوروس 1992).
     بسیاری از ادعاهایی که درباره آمار بالای اعتیاد به مواد مخدر در بین کودکان خیابانی، وجود دارد مبتنی بر تحقیقات تجربی نیستند.
     یکی از موارد استثنایی در این زمینه، مطالعه گردانادوس است که در سال 1976 انجام شده است او با اجرای پرسشنامه ای در مورد کودکان خیابانی کلمبیایی، دریافت که نه دهم این کودکان، سیگاری هستند یا مواد مخدر مصرف می کنند. با این حال آنچنان که ذکر شد نتایج حاصل از این پرسشنامه ها را باید با دیده تردید نگریست مخصوصا در مواردی که محقق آشنایی کافی با این کودکان نداشته باشد.
     ممکن است بسیاری از کودکان خیابانی از مخدرها - آنچنان که در جامعه معمول است استفاده کنند، اما تعداد کمی از آنها، معتاد به مواد مخدر هستند. این نتیجه گیری، به احتمال زیاد با      یافته های تایلور و دیگران (1991) مطابقت داشته باشد. نتایج مطالعه تایلور و دیگران نشان       می دهد که نیمی از کودکان خیابانی کلمبیایی مورد مطالعه، مواد مخدر مصرف می کردند اما تنها عده کمی از آنها معتاد به مواد مخدر بودند.
     مطالعه دیگر درباره کودکان خیابانی در برزیل حکایت از فقدان اعتیاد در بین این کودکان دارد (اولبویرا و دیگران 1992) این محققان خاطرنشان کرده اند که «نکته آموزنده ای که در این باره وجود دارد که این است که نوجوانان، بیشتر از کودکان خیابانی که کار عرضه مواد مخدر را بر عهده دارند، در معرض اعتیاد به مواد مخدر هستند» (صفحه 170).
     در حدود یک چهارم از کودکان خیابانی در ژوهانسبورگ - که به میزان زیادی مشابه کودکان فقیر در گروه کنترل بودند - دارای اعتیاد مزمن بودند. (جانسون، ریچتر و گرایدل 1992) در مطالعه رندال درباره کودکان خیابانی لندن نیز کمتر از 5 درصد از این کودکان نیازمند به مراقبت در برابر آسیب اعتیاد و یا الکلیسم بودند (1988) با این حال، میزان تأثیر مصرف مواد مخدر بر سلامت روانی کودک مشخص نیست.
     عموما این تصور وجود دارد که مصرف مواد مخدر علت حتمی اختلالات و تأخیرهای شناختی کودکان یا کاهش توان شناختی آنها است، اما یک مطالعه تجربی که اخیرا درباره 44 کودک خیابانی در آفریقای جنوبی انجام گرفته است، نشان می دهد که تأثیرهای ذاتا فرار و کنترل نشدنی مواد مخدر بر عملکرد شناختی و شخصیتی را نمی توان به روشنی اثبات کرد (جانسن و دیگران 1992ص 29) برای سنجش عملکرد و رفتار کودکان از ابزارهایی مانند مقیاس هوش ویکسلر برای کودکان و مکعب های رنگی ریون استفاده شده بود. همچنین درباره این که این کودکان تا چه حد پرخاشگر و خشن هستند نیز ادراک نادرستی وجود دارد.
     برخی خشونت ها و پرخاشگری هایی که در بین کودکان خیابانی وجود دارد، امری طبیعی و قابل انتظار است، چرا که کودکان خیابانی، در وضعیت های خشونت باری به سر می برند و در کشورهایی زندگی می کنند که دارای تاریخ خشونت باری هستند بعلاوه اسنادی وجود دارد که نشان می دهد در هند پسران بزرگتر، از کودکان خیابانی کم سن و سال تر باج می گیرند (سوبارهما نیام و ساندیه 1990) در آفریقای جنوبی (هیک سون و گایدون 1989) در آمریکای لاتین (موتر و پاچون 1980، موتر و پالاسیوس 1980، تلز 1976).
     از طرف دیگر مطالعه اسکارف، پاول و توماس (986) درباره کودکان خیابانی در ژوهانسبورگ نشان می دهد که تنها 7 درصد از این کودکان به دسته های بزهکار وابسته بودند. ریچتر(1989) در مطالعه خود در باره 100 کودک خیابانی در آفریقای جنوبی، دریافت که درجه رواج انحرافات در بین آنها محدود است. دریافت من این است که علت این امر این است که کودکان کم سن و    سال تر امکانات و دورنمای اقتصادی بهتری نسبت به کودکان مسن تر دارند و به همین دلیل کودکان کم سن وسال تر قادر به رهانیدن خود از خشونت کودکان مسن تر هستند (اپتی کار 1988).
     هر چند که کودکان خیابانی نسبت به یکدیگر خشونت می ورزند اما واضح است که آنها از عکس العمل های خشونت بار جامعه و عامه مردم بیمناک هستند.
     در واقع نتایج بیشتر مطالعاتی که در کشورهای مختلف آمریکای لاتین درباره کودکان خیابانی انجام گرفته است، نشان می دهد که بزرگترین نگرانی و وحشت کودکان خیابانی، ترس از گرسنه ماندن یا فقدان حمایت و پشتیبانی خانوادگی از آنها نیست، بلکه ترس از خشونت و بی رحمی پلیس است (دی پیندا و دیگران 1978، فال 1986، فلس من 1981، لاسک 1989، پریرا 1985) یافته های مشابهی در تأیید این نکته در سایر نقاط جهان بدست آمده اند. مطالعه ای که درباره هزار کودک خیابانی در بمبئی انجام گرفته است نشان داد، بدترین شکل نگرانی و وحشت کودکان، مواجه شدن با پلیس است (پاتل 1990) نتایج مشابهی از مطالعات انجام شده در آفریقای جنوبی بدست آمده است. (راندل 1988، ریچتر 1989، اسورات 1988).

بررسى مقابله هاى دینى در افراد معتاد و غیر معتاد

بررسى مقابله هاى دینى در افراد معتاد و غیر معتاد
پژوهش حاضر یک مطالعه پس رویدادى است که به منظور بررسى میزان به کارگیرى مقابله هاى دینى افراد معتاد در مقایسه با افراد غیر معتاد انجام گرفته است. آزمودنى هاى پژوهش به تعداد 65 نفر (34 فرد معتاد و 31 فرد غیر معتاد) از مراجعان به مراکز خود معرّف شهر زاهدان و همراهان این مراجعان انتخاب و از نظر متغیرهاى سن, جنسیت و شغل همتاسازى شدند. داده ها با استفاده از پرسش نامه مقابله دینى گردآورى شد و با استفاده از آزمون آمارى t و ضریب هم بستگى پیرسون تجزیه و تحلیل گردید. نتایج نشان داد که افراد معتاد در مقایسه با افراد غیر معتاد در مواجهه با استرس به طور معنادارى کمتر از روش هاى مقابله دینى استفاده مى کنند. بین سن افراد و به کارگیرى مقابله دینى رابطه معنادارى مشاهده نشد. به علاوه, بین افراد با تحصیلات پایین تر و بالاتر از دیپلم در میزان به کارگیرى مقابله دینى تفاوت معنادارى مشاهده نشد. این نتیجه در درون هر گروه به طور مجزا نیز تأیید شد.
مقدمه
امروزه گسترش روزافزون سوءمصرف مواد مخدر در کشور ما به عنوان یک معضل اجتماعى در ابعاد جسمى و روانى قلمداد مى شود. به طورى که اعتیاد و عوارض ناشى از آن در زمره مهم ترین معضلات جامعه بشرى به شمار مى آید که در علت شناسى آن, علل متفاوتى مطرح شده است, از جمله این عوامل روان شناختى مى توان به کارگیرى روش هاى مقابله ناکارآمد اشاره کرد(سرگلزایى, 1380).
مقابله عبارت است از تلاش براى رویارویى با موقعیت ها, مشکلات و کنترل شرایطى که بالقوه فشارزا ارزیابى مى شوند. شیوه هاى مقابله, توانایى هاى شناختى و رفتارى هستند که به دست افرادى که با استرس سر و کار دارند, به کار گرفته مى شود (آلدوین(Aldwin) و کوین(Coyne), 1989, به نقل از هینز(Hynes) و همکاران, 1992). در همین راستا, مقابله دینى به عنوان روشى که از منابع دینى مانند دعا و نیایش, توکل و توسل به خداوند و براى مقابله استفاده مى کند, تعریف شده است(کارور(Carver) و همکاران, 1989).
نقش دین در مداوا و کاهش رنج هاى انسانى از سالیان پیش شناخته شده است (ساچمن و ماتیوز 1988, به نقل از رابرت 1992). امروزه محققان روان شناسى و علوم رفتارى متفق القولند که بین دین دار بودن و سلامت جسمانى و روان شناختى هم بستگى مثبت و معنادارى وجود دارد و در این راستا, حمایت هاى تجربى فراوانى هم فراهم کرده اند (رابرت, 1992; تیکس(Tix) و همکاران, 1998; بیکل(Bikel) و همکاران, 1998).
دین و مذهب از ارکان اصلى فرهنگ هر ملتى است و ارزش ها و معتقدات دینى در شکل دادن به سبک زندگى افراد نقش مهمى را ایفا مى کند و روش زندگى یکى از شاخص هاى مهم سلامت افراد جامعه, از جمله سلامت روان است (داویدیان, 1376).
برخى متفکران معتقدند که دین منبعى حمایتى براى افراد است تا در مواجهه با مشکلات کمتر آسیب ببینند, چرا که افراد متدین روش هاى مقابله ایِ متفاوتى دارند که در مواجهه با حوادث فشارزاى زندگى مى توانند کمک کننده باشند, داشتن معنا و هدف در زندگى, احساس تعلّق داشتن و برخوردارى از منابع حمایتى فراوان, امیدوار بودن و اتکا به کمک و یارى خداوند در شرایط فشارزاى زندگى, حمایت و کمک از روحانى و کشیش, همگى از جمله منابعى هستند که افراد متدین با برخوردارى از آنها مى توانند در رویارویى با مشکلات زندگى آسیب کمترى را تجربه کنند, به علاوه, دین مى تواند بر فعالیت هاى مقابله اى افراد از طریق مجهز ساختن آنها به گنجینه اى از شیوه هاى مقابله اى تأثیر بگذارد. افراد متدین مى توانند از ابعاد مختلف روانى, شناختى, بین فردى و اجتماعى اعتقادات دینى شان به منظور سازگارى بهتر با موقعیت هاى فشارزا کمک بگیرند و از آن جا که مقابله دینى بر باورها و فعالیت هاى دینى متکى است, از این طریق به افراد در کنترل استرس هاى هیجانى و ناراحتى فیزیکى کمک مى کند (رابرت(Robert), 1992).
دین به عنوان یک شیوه و سبک زندگى, منبع حمایتى مناسبى براى افراد فراهم کرده و آنها را به انواع مهارت هاى مقابله اى کارآمد مجهز مى سازد که در برخورد با استرس هاى زندگى کمک کننده هستند (کارور و همکاران, 1995, به نقل از: پهلوانى 1375).
داشتن معنا و هدف در زندگى, انجام اعمال دینى و رعایت دستورات الهى و غیره همگى در تجهیز مناسب فرد براى رویارویى با استرس, منابع و لوازم اساسى هستند (اردوبارى, 1366; اصفهانى, 1374). یافته هاى اخیر نشان داده اند که مقابله هاى دینى به عنوان منبع حمایت عاطفى و هم چنین وسیله اى براى تفسیر مثبت حوادث زندگى, مى توانند به کارگیرى مقابله هاى بعدى را تسهیل کنند, از این رو, به کارگیرى آنها مى تواند براى بیشتر افراد سودمند باشد (کارور و همکاران, 1989).
مطالعات علت شناسى در خصوص سوء مصرف و وابستگى به مواد به رابطه بین استرس, مقابله و اعتیاد تأکید داشته و مصرف مواد را در شرایط استرس آور به عنوان یک سبک مقابله اى ناکارآمد تلقى کرده که مى تواند به عنوان سیکل معیوب عمل کرده و ادامه مصرف را باعث شود (جوانبخت, 1378; کوئینگ(Koening) و همکاران, 1992; نیل من(Nealman) و پرساد (Persaud), 1995). پژوهش ها نیز بیان گر آنند که معتادین در مقایسه با افراد بهنجار بیشتر از روش هاى مقابله ناکارآمد و متمرکز بر هیجان و کمتر از روش هاى مقابله متمرکز بر مسئله در رویارویى با استرس استفاده مى کنند (پهلوانى و همکاران, 1378; جوانبخت, 1378). هم چنین فقدان اعتقادات دینى به عنوان یک عامل پیش بینى کننده قوى در مصرف مواد مخدر مطرح شده است (گورساچ وهمکاران, 1981 به نقل از کوئینگ, 1992).
گارتنر (1996) طى مرور یازده پژوهش دراین خصوص اظهار داشت که داشتن اعتقادات دینى با کاهش استفاده از مواد مخدر مرتبط است (به نقل از: بیکل و همکاران, 1998).
لارچ و هاگس(Larch & Hughes, 1985) طى پژوهشى که بر روى 14000 نفر انجام دادند دریافتند که هر اندازه اعتقادات دینى فرد قوى تر باشد, میزان سوءمصرف مواد کاهش مى یابد. کوئینگ و همکاران (1992) طى پژوهشى دریافتند هر اندازه فرد خودش را کمتر متدین گزارش کرده و کمتر از راهکارهاى دینى در زندگى استفاده کند, احتمال سوء مصرف مواد و داروهاى محرک در او بیشتر است.
نکته مهم تر این که دین دار بودن (به ویژه دین درونى) نه تنها در گرایش و مصرف مواد نقش پیش گیرى کننده دارد, بلکه در ترک مصرف مواد نیز عامل مؤثرى است. ویلسون (1968) طى بررسى هاى خود به این نتیجه رسید که وقتى فرد مصرف مواد را کنار مى گذارد که یک تغییر مثبت در او نسبت به دین ایجاد شده باشد. حتى برخى پژوهش گران بر این باورند که اثرات مفید گروه الکلى هاى بى نام در کمک به ترک الکل به ابعاد دینى و معنوى برنامه هاى دوازده گانه ترک مربوط است (به نقل از: کوئینگ و همکاران, 1992).
با توجه به پژوهش هاى پیشین در تأیید نقش باورها و اعمال دینى در پیش گیرى و درمان اعتیاد و تأکید فزاینده روان شناسان بر نقش شیوه هاى مقابله در سبب شناسى سوءمصرف مواد, پژوهش حاضر با هدف بررسى نقش میزان به کارگیرى مقابله هاى دینى در اعتیاد اجرا شد. در این مطالعه سعى شده است تا میزان به کارگیرى مقابله هاى دینى در افراد معتاد با غیر معتاد صورت گیرد و نقش تحصیلات و سن در به کارگیرى راهبردهاى مقابله دینى مطالعه شود.
روش پژوهش
مطالعه حاضر نوعى مطالعه پس رویدادى است که با هدف مقایسه میزان به کارگیرى مقابله هاى دینى افراد معتاد و غیر معتاد اجرا شد. بدین منظور, دو گروه معتاد (34نفر) و غیر معتاد(31نفر) انتخاب شدند. گروه معتادان از بین مراجعان به مراکز خود معرف ترک اعتیاد شهر زاهدان انتخاب شدند و آزمودنى هاى گروه آزمایشى نیز از بین همراهان غیر معتاد افرادى که براى ترک اعتیاد مراجعه مى کردند, انتخاب شده و با توجه به متغیرهاى سن, جنسیت و شغل همتاسازى شدند. گفتنى است اجراى پژوهش بر روى 90 نفر انجام شد, ولى در تحلیل نهایى برخى پاسخ نامه ها به دلیل نقص در تکمیل اطلاعات, حذف شدند و در نهایت, فقط نتایج 65 آزمودنى تحلیل شد.
جمع آورى اطلاعات با (پرسش نامه مقابله دینى) به شکل انفرادى صورت گرفت. پرسش نامه مقابله دینى شامل 34 عبارت است که براساس مقیاس چهار گزینه اى لیکرت نمره گذارى مى شود. حداکثر نمره فرد در این آزمون 102 است که هر چه فرد در این آزمون نمره بالاترى کسب کند, دلالت بر استفاده بیشتر از مقابله دینى دارد. این پرسش نامه را در سال 1375, پهلوانى, دولتشاهى و واعظى تهیه و در پژوهشى مجزا اعتباریابى کرده اند. اعتبار این آزمون با استفاده از روش بازآزمون 82% بود. نتایج با استفاده از آزمون آمارى t و ضریب هم بستگى پیرسون تجزیه و تحلیل گردید.
نتایج و بحث در نتایج
هم چنان که گفته شد, در این پژوهش دو گروه معتاد و غیر معتاد که جمعاً 65نفر بودند, شرکت داشتند. ویژگى هاى جمعیت شناسى افراد دو گروه در متغیرهاى تحصیلات, شغل و دین در جدول شماره1ـ1 ارائه شده است.
جدول شماره 1ـ1: ویژگى هاى دموگرافیک دو گروه در متغیرهاى تحصیلات, شغل و دین
متغیرها
تحصیلات
بى سواد ابتدایى سیکل دیپلم بالاتر از دیپلم
شغل
کارگر کارمند آزاد کشاورز سایر
مذهب
تشیع تسنن
گروه
معتاد
غیرمعتاد
12% 22% 29% 28% 9%
9% 20% 27/5% 31% 11/5%
21% 31% 30 % 5% 13%
20% 40% 24 % 3% 13%
85% 15%
90% 10%
تعداد زن ها در هر گروه معتاد و غیر معتاد 8 نفر بود. به علاوه, آزمون t بین دو گروه از لحاظ سن تفاوت معنادارى را نشان نداد, یعنى دو گروه از لحاظ سن با یک دیگر تفاوت معنادارى نداشتند (جدول2ـ1)
جدول2ـ1: میانگین, انحراف معیار و نتایج آزمون t در گروه از لحاظ سن
سن
میانگین
انحراف میعار
tآزمون
P
گروه
معتاد
غیر معتاد
55 / 32
8 / 35
3 / 9
10
1 / 1
05 / 0
N.S
05 /t68 / 1 = (65)
Not significant
براى آزمون فرضیه اول پژوهشى مبنى بر این که افراد غیر معتاد نسبت به افراد معتاد بیشتر از مقابله هاى دینى استفاده مى کنند, میانگین نمره آزمودنى هاى دو گروه در پرسش نامه مقابله دینى با هم مقایسه شد که نتایج در جدول 3ـ1 ارائه شده است.
جدول3ـ1: میانگین, انحراف معیار و نتایج آزمون t دو گروه در مقابله دینى
مقابله دینى
میانگین
انحراف میعار
tآزمون
سطح معنى دارى
گروه
معتاد
غیر معتاد
81 / 70
*
87
02 / 10
8 / 8
7 / 3
000 / 0
05 /t68 / 1 = (65)
*Significant
هم چنان که در جدول3ـ1 مشاهده مى شود, نتایج آزمون t تفاوت معنادارى را بین افراد معتاد و غیر معتاد در به کارگیرى مقابله هاى دینى نشان داد, یعنى افراد معتاد نسبت به افراد غیر معتاد به طور معنادارى کمتر از شیوه هاى مقابله دینى در رویارویى با استرس ها استفاده مى کنند. این یافته به طور غیر مستقیم تأییدکننده اثرات پیش گیرى کننده اعمال باورهاى دینى در خصوص مصرف مواد مخدر است و با یافته هاى گارتنر (1996); لارچ و هاگس (1985); کوئینگ و همکاران (1992) هماهنگ است. به طور کلى مى توان نتیجه گرفت که انجام اعمال دینى یا داشتن باورهاى دینى در برخورد با استرس هاى زندگى باعث تخفیف اثرات استرس شده و فرد را از مصرف مواد یا پناه بردن به الگوهاى رفتارى نامناسب باز مى دارد. به عبارت دیگر, این تفاوت مى تواند به ماهیت دین دار بودن افراد مرتبط باشد, به طورى که داشتن باورهاى دینى (که با روش هاى مقابله دینى هم بستگى بالایى دارد) و جایز ندانستن مصرف مواد مخدر باعث جلوگیرى و بازدارى فرد از مصرف این مواد مى شود.
از طرف دیگر, برخى محققان گزارش کرده اند که با افزایش سن احتمالاً میزان اعتقادات دینى افراد بیشتر شده و لذا میزان به کارگیرى مقابله هاى دینى نیز بیشتر مى شود. نتایج مطالعه ما در این رابطه هم بستگى معنادارى را بین متغیر سن و مقابله دینى نشان نداد (7%=r). یکى از دلایل عدم ارتباط بین سن و به کارگیرى مقابله دینى در مطالعه حاضر دامنه نسبتاً محدود سنّى (55 ـ21) اکثر آزمودنى هاى مطالعه است. به طورى که میانگین سن آنها حدود 35 سال بود و این احتمال وجود دارد که با گسترش دامنه سنّى افراد مورد بررسى, نتیجه تغییر کند.
گزارش هاى دیگر در ادبیات تحقیق بیان گر این است که میزان به کارگیرى مقابله هاى دینى در افراد با سطوح تحصیلى مختلف متفاوت است (پهلوانى و همکاران, 1375; کراوس, 1998) در این راستا نیز پژوهش گران فرضیه اى طرح و چندین مقایسه آمارى انجام دادند. ابتدا کل آزمودنى هاى مطالعه (معتاد و غیر معتاد) بر حسب تحصیلات به دو گروه کلى زیر دیپلم و بالاتر از دیپلم تقسیم شدند. سپس نمرات مقابله دینى آنها مقایسه شد, همان طور که در جدول4ـ1 مشاهده مى شود, نتایج تفاوت معنادارى را بین دو گروه نشان نداد و على رغم این که افراد با تحصیلات زیر دیپلم نسبت به افراد تحصیلات بالاتر به کارگیرى مقابله هاى دینى بیشترى را گزارش کردند, اما تفاوت بین دو گروه تحصیلى از لحاظ میزان استفاده از مقابله هاى دینى معنادار نیست. این یافته با نتایج برخى مطالعات گزارش شده هماهنگ نیست. یکى از علل این ناهماهنگى مى تواند به نوع آزمودنى هاى شرکت کننده در مطالعه مربوط باشد, چرا که آزمودنى هاى مطالعه کراوس (1998) را صرفاً افراد سال مند تشکیل مى دادند و در مطالعه پهلوانى و همکاران (1375) نیز نمونه پژوهش شامل دانشجویان گروه پزشکى بود.
جدول4ـ1: میانگین, انحراف معیار و مقدار t نمره مقابله دینی کل افراد معتاد بر حسب تحصیلات
متغییر
میانگین
نحراف میعار
آزمون t
p
گروه
معتاد
غیر معتاد
4 / 74
7 / 78
14
25 / 24
69%
05 / 0
N.S
05 t (65) = 1/67
مقایسه نمرات مقابله دینى در دو سطح تحصیلى ذکر شده در هر گروه (معتاد و غیر معتاد) به طور جداگانه نیز انجام شد که باز هم تفاوت معنادارى بین دو گروه تحصیلى از لحاظ میزان به کارگیرى مقابله دینى مشاهده نشد (جدول5 ـ1)
جدول5 ـ1: میانگین, انحراف معیار و مقدار t نمره مقابله دینى افراد معتاد بر حسب تحصیلات
متغیر
میانگین
انحراف میعار
آزمون t
P
گروه
معتاد
غیر معتاد
5 / 65
85 / 72
1 / 10
3 / 28
9%
05 / 0
N.S
در گروه افراد غیر معتاد مقدار t محاسبه شده 36/1 به دست آمد که باز هم تفاوت معنادار نبود. به طور کلى مى توان نتیجه گرفت که گرچه در هر سه مقایسه افراد با تحصیلات زیردیپلم نسبت به افراد با تحصیلات بالاى دیپلم اندکى بیشتر از مقابله هاى دینى استفاده مى کردند, این تفاوت از لحاظ آمارى معنادار نبود.
در پایان ذکر این نکته لازم است که مطالعه حاضر نیز مثل هر پژوهش دیگر محدودیت هاى خاص خود را دارد. حجم نسبتاً کم و انتخاب غیر تصادفى نمونه هاى پژوهش و عدم کنترل برخى از متغیرهاى مداخله گر (دین درونى ـ بیرونى و وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى) از جمله محدودیت هاى پژوهش حاضر هستند, لذا باید در تفسیر و تعمیم نتایج بسیار محتاط بود. نتایج حاضر را مى توان با در نظر گرفتن محدودیت ها به عنوان سندى علمى براى ارائه آموزش هاى الهى و معنوى و مداخلات درمانى با محتواى روحانى و مشاوره دینى براى افراد تحت استرس تلقى کرد و از یافته حاضر به منظور آموزش افراد در مواجهه با استرس هاى زندگى کمک گرفت.
* کارشناس ارشد روان شناسى بالینى, انستیتو روان پزشکى تهران.
** دکترى روان شناسى بالینى, عضو هیئت علمى دانشگاه علوم بهزیستى.
کتاب نامه :
صفهانى, محمدمهدى (1374), (بهره گیرى از برخى رهنمودهاى الهى در پیش گیرى و رویارویى با پیامدهاى استرس), فصلنامه اندیشه و رفتار, سال اول, شماره4.
اردوبارى, احمد (1366), راز طول عمر, جلد اول, انتشارات هدى.
پهلوانى, هاجر; ملکوتى, کاظم و براهنى, محمدتقى (1375). بررسى میزان استرس, شیوه هاى مقابله و وضعیت سلامت روانى افراد ناباور, پایان نامه کارشناسى ارشد, انستیتو روان پزشکى تهران.
پهلوانى, هاجر; کیانپور, محسن و عیدوزهى, محمد (1378). (مقایسه شیوه هاى مقابله اى در افراد معتاد با غیر معتاد), ارائه شده در اولین کنگره سراسرى راهکارهاى بهداشتى مبارزه با اعتیاد, دانشگاه علوم پزشکى زاهدان.
پهلوانى, هاجر; دولتشاهى, بروز و واعظى, سید احمد (1375), (بررسى رابطه بین به کارگیرى مقابله هاى دینى و سلامت روانى), اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, سال 1376.
جوانبخت, مریم (1378), (مقایسه شیوه هاى مقابله اى و نگرش هاى ناسالم در معتادان مواد مخدر با گروه شاهد غیر معتاد), اولین کنگره سراسرى راهکارهاى بهداشتى مبارزه با اعتیاد, دانشگاه علوم پزشکى زاهدان.
داویدیان, هاراطون (1376), (بهداشت روان از دیدگاه ادیان توحیدى), اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, دانشگاه علوم پزشکى ایران, آذرماه1376.
سرگلزایى, محمدرضا (1380), ترک اعتیاد موفق, انتشارات دانشگاه علوم پزشکى مشهد.
Bickal, C and etal (1998), Perceived Stess-religious coping styles and depressed effect , Journal of psychology and chyistionity, 17(1), pp-42.
Carver, C. S; Schier, M. F. and weintran, J. K (1989), Assessing coping strategies: A heoretically based approach , Journal of personality and social psychology, vol.56, No.2, p.267-283.
Hynes, G., J. Callan; v.g.; Terry, D. J. and Gallois, C. (1992), زThe psychological well-being of infertile woman after a failed IVF attempt: The effect of copingس, Journal of Medical psychology, vol.65, p.269-278.
Koening, H. G. (1992), Religion and prevention of illness in Later Life In K. I. Pargament K. I. Maton & Hess, R. E. (eds). Religion and prevention in mental health, Research Division, and Action Aaworth Press Inc.
Larch, B. & Hughes, H (1985), زReligion and youth substance Useس, Journal of religious and Health, 24 (3), p.197-206.
Nealman, J. & Persaud, R. (1995), Why do psychiatrists neglect religion , British Journal of Medical psychology, 63, p.169-78.
Roberts, K. A. (1992), A Sociological overview: mental health implications of religio-cultural megutrends in the united state. In Pergament, K. T. Maton, I and Hess, R. E. (Editors), Religion and Prevention in Mental Health, Haworth press Inc.
Tix, A. P., Frazier, P. A. (1998), زThe use of religious coping during stressful Life sventsس, Journal consulting and clinical Psychology, 66 )2), p.417-422.

انسان به منزله عامل بحثی تطبیقی درباره نقش پیش فرض ها در روانشنا

انسان به منزله عامل بحثی تطبیقی درباره نقش پیش فرض ها در روانشناسی نظریه های علمی بر بستر پیشفرضهای دانشمند می رویند. اجزای مختلف نظریه ها همچون مفاهیم و مدلها به نحوی با پیشفرضها متناسب و سازگارند. در مقاله حاضر، پیشفرض «انسان به منزله عامل» که بر اساس منابع اسلامی می توان آن را مبنای تحقیق در روانشناسی قرار داد، مورد بررسی تطبیقی با نظریه عاملی اسکینر قرار گرفته است. کوشیده ایم این نکته را به اثبات برسانیم که عمل در نظریه اسکینر، مبتنی بر پیشفرضهای معینی است و محصور در حدود اقتضای این پیشفرضهاست. علّت گرایی و مشاهده گرایی حدود پیشفرضهای اسکینر را تشکیل می دهند. عمل در دیدگاه اسلامی، با استناد به مبانی معرفتی، میلی و ارادی، تصویری متفاوت به دست می دهد، که اگر به منزله پیشفرض تحقیقهای روانشناختی قرار گیرد، نتایجی متفاوت به بار خواهد آورد. تکوین نظریه ها در ذهن دانشمندان، امری خلق الساعه نیست؛ بلکه همواره در بستر ذهنی معیّنی صورت می پذیرد. از این رو، میان نظریه یک دانشمند و زمینه ذهنی وی، تناسب و تلائم قابل توجهی وجود دارد. زمینه های ذهنی یا پیشفرضها نه تنها امکان فهم عمیقتر نظریه ها را فراهم می آورند، بلکه از یک جهت، فقر و غنای نظریه ها را نیز باید در آنها جستجو کرد. در نوشته حاضر، بر آنیم تا به بررسی تطبیقی نقش پیشفرضها در قلمرو روانشناسی بپردازیم. این مقایسه و تطبیق، میان پیشفرضهایی است که می توان از منابع اسلامی برای بررسیهای روانشناختی فراهم آورد، با پیشفرضهایی که در دو رویکرد مهم روانشناختی، یعنی رفتارگرایی اسکینر و شناخت گراییپیاژه جلوه گرشده اند. در آنچه ذیلاً می آید، نخست تعریف و تصوری از نقش پیشفرضهای علمی به دست خواهیم داد، سپس بر اساس انسانشناسی اسلامی، اشاره ای کوتاه به پیشفرضهای مناسب برای بررسیهای روانشناختی خواهیم نمود، و آنگاه به بررسی تطبیقی آن با آنچه در دو نظریه مذکور آمده خواهیم پرداخت. نقش پیشفرضهای علمی یک نظریه بر پیشفرضهای مختلفی تکیه دارد که دوری و نزدیکی آنها به نظریه مزبور متفاوت است. برخی از پیشفرضها به منزله لایه های زیرساز نظریه اند که در عین حال که تأثیر آنها بر نظریه برقرار است؛ اما این تأثیر، مستقیم و بیواسطه نیست و از این رو ممکن است به طور محسوس در پیکر نظریه ملاحظه نشود. پیشفرضهای مربوط به واقعیت جهان و انسان از این نوعند که گاه آنها را پیشفرضهای فلسفی می نامند. برخی دیگر از پیشفرضها که خود به نحوی بر این پیشفرضهای بنیادی استوارند، به پیکر اصلی نظریه نزدیکترند. مراد از نزدیکی آن است که تأثیر آنها در پیکر نظریه، مستقیم تر و محسوستر است. تناسب و سازگاری این دسته از پیشفرضها با مفاهیمی که در نظریه به کار گرفته می شوند، با تمثیلهایی که در نظریه مورد استفاده قرار می گیرند، و با مسائل و فرضیه هایی که به منزله راه حلهایی برای این مسائل عرضه می شوند، چشمگیر و قابل توجه است. مارگارت ماسترمن1 (1970) در صورت بندی مشهوری که نسبت به الگوهای علمی2 در دیدگاه کوهن مطرح کرده، بر آن است که برای رفع ابهام از مفهوم الگوی علمی در دیدگاه وی، می توان گفت کوهن سه معنا برای الگو در نظر داشته است. ماسترمن این سه معنا را به این ترتیب نامگذاری می کند: الگوهای متافیزیکی، الگوهای جامعه شناختی و الگوهای ساختاری.3 الگو به معنای متافیزیکی، با نظر پردازیهای متافیزیکی سر و کار دارد یا با طریقه جدیدی از نگریستن به اشیا. الگو به معنای جامعه شناختی به عادات علمی4 ناظر است که توسط اجتماعی از دانشمندان در مواجهه موفق با مسائل تشکیل شده است و به فعالیتهای دانشمندان مبتدی شکل خواهد داد. الگو به معنای ساختاری، به منزله چارچوبی است که حل مسأله را برای ما ممکن می گرداند و به عبارت دیگر، ابزارهای مناسب برای این کار را در اختیار ما قرار می دهد. ماسترمن معتقد است که از این سه معنا، معنای سومی در دیدگاه کوهن اساسیتر است: «چنانکه ملاحظه کرده ایم، اگر بپرسیم که الگوی کوهنی چیست؟ عادت کوهن در تعاریف چندگانه، ما را با مشکل مواجه می کند؛ اما اگر بپرسیم که الگو چه می کند؟ به یکباره آشکار می شود که (با مفروض گرفتن وجود علم هنجارین)، معنای ساختاری «الگو» و نه معنای متافیزیکی یا فرا الگویی معنای اساسی است؛ زیرا تنها با داشتن ابزار5 می توان معماها را حل کرد» (ص 70). یکی از تفاوت های عمده الگوی ساختاری با دو نوع الگوی دیگر، آن است که آنها پیش از شروع کار علمی دانشمند وجود دارد، اما الگوی ساختاری، همزمان با شروع کار علمی دانشمند و در کار علمی وی، تأثیر خود را آشکار می سازد. مفهوم الگوی ساختاری، تا حدی به آنچه آن را پیشفرضهای نزدیک به نظریه نامیدیم، شباهت دارد. پیشفرضهای نزدیک، رد پای خود را در اجزای مختلف نظریه آشکار می سازند؛ به عنوان مثال، پیشفرض انسانشناختی یک نظریه ـ در صورت بنیادی یا فلسفی خود ـ ممکن است نوعی ماده انگاری مبنی بر این باشد که: انسان صرفا بدن است نه ترکیبی از نفس و بدن. اما این پیشفرض برای آنکه بتواند در جریان نظریه پردازی روانشناختی تأثیر آفرینی کنند، محتاج آن است که تفصیل بیشتر و دقیقتری یابد؛ مثلاً ارگانیسم و مکانیسم های شناخته شده آن می تواند شکل تفصیل یافته ای از پیشفرض مذکور باشد که استعداد آن را دارد که در جریان نظریه پردازی روانشناختی تأثیر آفرینی کند. این نکته در ضمن مقاله حاضر توضیح بیشتری خواهد یافت. انسان به منزله عامل پیشتر، در بررسی جداگانه ای پیشنهاد کرده ایم که بر اساس انسانشناسی اسلامی می توان پیشفرض مناسبی برای پدیدآوردن روانشناسی اسلامی در نظر گرفت که در آن انسان به منزله عامل لحاظ می شود. در اینجا نیازی به بازگویی پیشنهاد مذکور نیست و می توان به اشاره کوتاهی اکتفا کرد. در این پیشفرض، تصویری که از انسان در نظر داریم، به منزله موجودی است که در کشاکش نیروهای مختلف محیطی، خود منشأ عمل است و با اعمال خویش، هویّت خود را رقم می زند و عمل، رفتاری است که لازم است بر مبادی معینی استوار شده باشد. حداقل مبادی لازم برای آنکه رفتاری را به عمل تبدیل شود، سه مبدأ است: مبدأ معرفتی، مبدأ میلی و مبدأ ارادی. انسان به منزله عامل، تصویری است که نگرش اسلامی در مورد انسان به دست می دهد، صرف نظر از اینکه چه هویتی یافته باشد و به چه راهی رفته باشد: (الناس فی الدنیا عاملان: عامل فی الدنیا للدنیا ... و عامل عمل فی الدنیا لما بعدها...) «مردم در دنیا عاملند و از این حیث دو دسته اند: یکی عاملی است که در دنیا برای دنیا کار می کند و دیگری، عاملی است که در دنیا برای آنچه پس از آن به ظهور خواهد رسید، عمل می کند...» (نهج البلاغه، حکمت 269). پیشفرض «انسان به منزله عامل» با سه مبنایی که برای عمل ذکر کردیم، استعداد آن را دارد که به مفاهیم و فرضیه هایی شکل دهد که سازنده پیکر یک نظریه باشند. بررسی تفصیلی این مسأله را به مقاله دیگری باید واگذاشت. آنچه در اینجا بررسی می کنیم این است که آیا چنین پیشفرضی در نظریه های موجود روانشناسی، لحاظ نشده است؟ آیا این براستی پیشفرض تازه ای است که بتوان انتظار داشت یافته های تازه ای را در تحقیقهای روانشناختی به بار آورد؟ پاسخ ما به این سؤال، مثبت است. بررسی این مسأله را در اینجا با توجه به دو نظریه به انجام خواهیم رساند: نظریه رفتارگرایی اسکینر و نظریه شناختی پیاژه؛ وجه مشترک این دو نظریه آن است که مفهوم عمل6 در هر دو به طور ویژه ای مورد توجه قرار گرفته است. جایگاه و ویژگیهای عمل در نظریه اسکینر مفهوم عمل، در نظریه اسکینر از جایگاه ویژه ای برخوردار است، چندانکه او راه خود را از رفتارگرایی کلاسیک جداکرده و دیدگاه خود را شرطی شدن عاملی7 نامیده است. اما باید به این نکته توجه داشت که الفاظ «عمل»، «عامل»، «عاملی» و نظیر آن، هرچند در نظریه های مختلف به کار گرفته می شوند، ولی از حیث معنا و دلالت یکسان نیستند. از این رو هر چند بتوان گفت که پیشفرض «انسان به منزله عامل» در نظریه های مختلف لحاظ شده است، امّا با تحلیل بافت ویژه این پیشفرض در هر یک از نظریه ها، تفاوتهای گاه چشمگیری رامی توان در معنا و مفهوم آن سراغ گرفت. زمینه فکری اسکینر که پیشفرضهای روانشناختی او از آن نشأت یافته، علم گرایی8 اوایل قرن بیستم بود. علم گرایی در عین حال که متکی به علم است، نباید آن را با علم یکی دانست. علم گرایی، در واقع نوعی ایدئولوژی است که ممکن است با توجه به مقطع معینی از تاریخ علم و هویت ویژه ای که علم در آن مقطع داشته، به صورت بندی اصول و هنجارهایی برای تفکر و زندگی انسان بپردازد. شکلی از این علم گرایی که به صورت آیین فکری درآمد، عمل گرایی9 اوایل سده حاضر در جامعه آمریکاست. اسکینر با اعتقاد به علم گرایی، آن را به منبعی برای استخراج پیشفرضهای مورد نیاز خود در روانشناسی تبدیل می کند. اسکینر (1956 ـ 1955) در این مورد چنین می گوید: « ...علم نهایتا رفتار را برحسب «علل» یا شرایطی تبیین می کند که در ورای خود فرد قرار دارند. به موازات شناختن روابط علّی بیشتر و بیشتر، می توان از قضیه ای عملی سخن گفت که مقاومت در برابر آن دشوار است؛ باید بتوان صرفا با تنظیم شرایط مناسب، رفتار را براساس طرح و نقشه تولید کرد. (ص414)» بر اساس چنین برداشتی از علم که هر رفتاری را به منزله معلولی در نظر می گیرد که علل نه در خود فرد، بلکه در ورای اوست، پیشفرض تعیین کننده ای برای اسکینر به وجود می آید که می تواند در شکل دهی به نظریه روانشناختی او نقش آفرینی کند. طبق این پیشفرض، انسان به منزله معلول نیروهای محیطی نگریسته می شود. حال اگر اسکینر بخواهد از «عمل» آدمی سخن بگوید، متناسب با چنین پیشفرضی از عمل سخن خواهد گفت: زمانی ما معتقد بودیم که انسان آزاد است، چندانکه بتواند نظر خود را در هنر، موسیقی و ادبیات اظهار کند، در مورد طبیعت به پژوهش بپردازد، و در جستجوی رستگاری به طریق خاص خود باشد. البته انسان می تواند منشأ عمل باشد و تغییراتی دلخواه و مطابق میل به وجود آورد و تحت حادترین اجبارها، نوعی انتخاب برای او باقی می ماند. او می تواند در مقابل هر گونه تلاشی برای به کنترل درآوردن وی مقاومت کند، هرچند ممکن است این به بهای زندگی او تمام شود. اما علم بر این پای می فشارد که عمل توسط نیروهایی ایجاد می شود که بر روی فرد تأثیر می گذارد و آنچه مطابق میل خوانده می شود، تنها نام دیگری برای رفتاری است که هنوز ما برای آن علتی نیافته ایم (همان، ص316). بر این اساس، عمل آدمی باید در تحلیل نهایی به منزله معلول علل بیرونی و محیطی نگریسته شود. در ادامه این سخن، اسکینر از دموکراسی به منزله شیوه ای از حکومت نام می برد که بر تصویر علمی از انسان مبتنی نیست. قائل شدن آزادی برای فرد، حقوق فردی و مسئولیت فردی که پایه های دمکراسی را تشکیل می دهند، از نظر اسکینر ترفندهایی برای کنترل مردم بوده اند که در فقدان تصویری جامع از «علل» رفتارهای افراد و کنترل مناسب آنها از طریق علل مذکور به کار گرفته شده اند. به بیان وی، دموکراسی نیز شکلی از حکومت است که ابزار کنترل آن در مورد افراد تنبیه است، تنها تغییری که در دموکراسی حاصل شده، تغییر در صورت تنبیه است؛ مسئولیت فردی، شکل درونی شده فشار و کنترل بیرونی و تنبیه بیرونی است که از آن به کنترل خویش10 یاد می کنند. در مدینه فاضله اسکینر (1948) که در کتاب «والدن دو»11 ترسیم شده، انسانها نیازی به کنترل خویش ندارند؛ زیرا بنای چنین جامعه ای بر تنبیه (بیرونی یا درونی) نیست، بلکه رفتار آدمیان از طریق مکانیسم های شناخته شده علّی توسط علم رفتار تنظیم می شود. پیشفرض «انسان به منزله معلول محیط»، مفاهیم اساسی نظریه رفتارگرایی اسکینر را متناسب با اقتضای خویش شکل می دهد (محرک، پاسخ، تقوی ت و نظیر آنها) در پیکره هر یک از این مفاهیم، روح پیشفرض مذکور حاضر است. بویژه، مفهوم تقویت که از اساسیترین مفاهیم این نظریه است، از این حیث قابل توجه است که به همان نیروهایی نظر دارد که اسکینر در تصویر علمی از انسان، تأثیر آفرینی آنها را بر روی فرد در نظر می گیرد. تقویت به بیان دیگر، یعنی نیرو بخشی مجدّد12 به فرد از بیرون. مدل اسکینر ( S-R ) نیز به وضوح، متناسب با پیشفرض مذکور تعبیه شده است. تعیین کنندگی پیشفرض اسکینر در ساختار نظریه وی، با وضوح بیشتری در مواجهه وی با مسأله قصد13 و قصدمندی14 در آدمی قابل ملاحظه است. گفتنی است که اسکینر علی رغم گرایش شدید اولیه خویش به عملیاتی کردن15 مفاهیم ذهنی در روانشناسی تحت تأثیر کار بریجمن16 در فیزیک، نهایتا ناخرسندی خویش را از این شیوه ابراز کرد. اسکینر (1964) با بیان این امر که علم غالبا در مورد اموری سخن می گوید که نمی توان آنها را دید یا اندازه گیری کرد، عدم موفقیت عملیات گرایی را به تصریح اظهار کرد. حتی اسکینر (1972) بیان کرد که رفتارگرایی رادیکال ممکن است گاه در باب رخدادهای خصوصی17 هم سخن بگوید (ص 383). نمونه این مطلب، توجه ویژه ای است که اسکینر به مسأله قصد در آدمی نشان داده است؛ اما چنانکه در توضیح این مسأله ملاحظه خواهیم کرد، این بدان معنا نیست که رخدادهای خصوصی، اموری ماهیتا متفاوت با امور مادی باشد که علم به مطالعه آنها می پردازد، بلکه نهایتا باید گفت سخن گفتن از رخدادهای خصوصی، حاکی از رشته های علّی پیچیده ای است که موقتا به دلیل ناشناخته بودن این رشته ها، به شیوه مذکور سخن می گوییم. اسکینر در مورد مسأله قصد در آدمی، بر آن است که رفتار گرایی کلاسیک از تبیین آن عاجز بوده است. رفتارگرایی کلاسیک به دلیل اینکه به شرایط مقدم18 بر رفتار توجه نشان می دهد، و رفتار را بر حسب شرایط مذکور تبیین می کند، نمی تواند از مسائلی چون قصد یا هدف سخن بگوید. اما از نظر اسکینر، در رفتارگرایی مورد نظر وی، می توان به تبیین چنین اموری پرداخت، زیرا در شرطی شدن عاملی، نتایج و پیامدهای19 رفتار مورد توجه قرار می گیرند. از این رو، اسکینر(1976) می گوید: «رفتار عاملی، قلمرو اصلی قصد است ... و ماهیتا معطوف به آینده است. شخص به این قصد که پیامد آن رخ خواهد داد عمل می کند و این ترتیب، زمانی است» (ص 55). با توجه به اینکه پیامدهای رفتار، امور قابل مشاهده محیطی هستند. اسکینر امیدوار است که به این ترتیب توانسته باشد جنبه های اسرارآمیز قصد را که به طور سنتّی در خصیصه التفاتی بودن20 آن جستجو می شده، برحسب امور قابل مشاهده تبیین کند. خصیصه التفاتی، حاکی از مربوط بودن به چیزی21 است، و به همین سبب، تنها می تواند ویژگی امور ذهنی باشد. اشیا نمی توانند «درباره» چیزی باشند، بلکه تنها می توانند چیزی باشند. بر این اساس، نمی توان بدون فرض وجود ذهن و امور ذهنی، از امور التفاتی شامل قصد، سخن گفت. آیا اسکینر توانسته است با توسل به پیامدهای رفتار، قصد و قصدمندی را به خوبی تبیین کند؟ اقتضای دیدگاه پیامدگرا این است که رفتار هدفمند، همواره مبتنی بر گذشته باشد، به این معنا که فرد در پی آن باشد که تجربه های مطلوب پیشین دوباره واقع شوند. بر این اساس، هدف نمی تواند امر واقع نشده ای باشد. اگر هدف و مقصود، امری باشد که پیشتر به منزله پیامد رفتار رخ نداده باشد، در این صورت نمی توان آن را با توسل به پیامدگرایی تبیین کرد؛ اما از سوی دیگر، ملاحظه می کنیم که میزان قابل ملاحظه ای از اهداف و مقاصد مردم، امور آرمانی هستند که قبلاً به منزله پیامد رفتار تجربه نشده اند. پس باید نتیجه گرفت که پیامدگرایی برای تبیین همه جلوه های قصد و قصدمندی کافی نیست. اگر پیامدی وجود نداشته که قصد را توضیح دهد، پس جنبه ذهنی یا التفاتی قصد را به ناگزیر باید پذیرفت. اما در باب مواردی که پیامد مطلوبی بر رفتار مرتب شده چه می توان گفت؟ آیا در این موارد می توان جنبه ذهنی یا التفاتی قصد را به طور کامل حذف کرد و تنها با بسنده کردن به پیامدها، قصد را توضیح داد؟ چنانکه دنت22 به درستی می گوید، اسکینر امور التفاتی را حذف نکرده، بلکه بر چهره آنها نقاب کشیده است: «تصور می رود که طرح آزمایشی23 اسکینر، امور التفاتی را حذف کرده است، اما آن صرفا امور التفاتی را به نقاب درکشیده است. پیش بینی های غیرالتفاتی24 اسکینر تا آن حد که موفقیت آمیز است نه به سبب آن است که اسکینر براستی قوانینی رفتاری غیرالتفاتی را یافته است، بلکه از آن روست که پیش بینی های التفاتی کاملاً معتبر که زیرساز موقعیتهای آزمایشی او هستند (موش تمایل به غذا دارد و باور دارد که با فشار دادن میله غذا را به دست خواهد آورد ... پس میله را فشار می دهد)؛ به این ترتیب لباس مبدل به تن کرده اند که تقریبا هیچ جایی در محیط برای عمل مناسب در نظر نگرفته اند، جز حرکت بدنی؛ و تقریبا هیچ جایی در محیط برای اختلافی که میان باور فرد و واقعیت به بار می آید قائل نشده اند (دنت 1978، ص 15). اگر بخواهیم عمل فرد را به طور مناسب در نظر بگیریم، ناگزیریم به چیزی بیش از حرکت بدنی وی در جریان عمل توجه کنیم. به عبارت دیگر، عمل و حرکت بدنی یک چیز نیستند، بلکه عمل چیزی بیش از حرکت بدنی است. آنچه در این معادله میان عمل و حرکت بدنی، به نادرستی حذف شده، اموری چون نیازها، باورها و جنبه های التفاتی است که باید آنها را به حرکت بدنی افزود، تا معادله مذکور براستی برقرار باشد. نتیجه با ملاحظه مفهوم عمل در نظریه اسکینر و مقایسه آن با دیدگاه اسلامی انسان به منزله عامل، آشکار است توسل به دیدگاه نخست ما را از دیدگاه دوم بی نیاز نمی کند. عمل در مفهوم اسکنیری، پیش از مرحله شرطی شدن، به منزله حرکت کورکورانه ای است که مبتنی بر مبادی معینی نیست و پس از مرحله شرطی شدن، صرفا با توسل به پیامدهای رفتارهای پیشین، تبیین پذیر تلقی می شود. در صورت اخیر، دیدگاه اسکینر با این دو مشکل مواجه است که از سویی قصدهای غیرمبتنی بر پیامدهای رفتارهای پیشین را از صحنه حذف می کند و از سوی دیگر، در قصدهای مبتنی بر پیامدهای پیشین، عمل را به حرکت بدنی تقلیل می دهد. در برداشت اسلامی عمل، ابتنای رفتار به سه مبدأ معرفتی، میلی و ارادی برای تبدیل شدن آن به عمل، ضروری است. هرگونه تحویل گری در این مبادی غیرقابل قبول است، خواه به این نحو باشد که اراده، مآلاً با توسل به علل تعیین کننده محیطی حذف شود یا تحویل یابد، و خواه به این صورت باشد که مبادی معرفتی و میلی، به حرکتهای بدنی تحویل یابد و جنبه های التفاتی مبادی مذکور حذف شود. ________________________________________ 18 - antecedent. 1 ـ نهج البلاغه 12 - reinforcement. 11 - Walden Two. 1 - Margaret Masterman. 17 - Private events. 14 - Purposivenes. 16 - Bridgman. 10 - self control. 19 - Consequences. 13 - Purpose. 15 - Operationalism. 2 - Paradigm. 2 ـ باقری، خسرو، حسین اسکندری، زهره خسروی و مسلم اکبری؛ پیشفرضهای روانشناسی اسلامی، فصلنامه حوزه و دانشگاه سال دوم، شماره 5، صص 25 ـ 37 21 - aboutness. 22 - Dennett. 20 - intentionality. 24 - nonintentional 23 - experimental design 3 - Construct paradigms. 3 - Dennett, D. (1978) Intentional systems in D.Dennett (1978) Brainstorms: philosophical Essays on Mind and Psychology. Montgomery, Vt: Bradford Books. 4 - Masterman, M, (1970). The Nature of a paradigm in Imre Lakatos and Alan Musgrave (eds), Criticism and the Growth of knowledge. Cambridge University Press, pp. 59 - 89. 4 - Scientific habits. 5 - Skinner, B.F. (1948) Walden Two. New York: Macmillan. 5 - artefact. 6 - action. 6 - Skinner, B.F. (1955 - 56) Freedom and the Control of Men; The American Scholar, Vol. 25, No: 1, Reprinted in Paul Nash (ed.), Models of Man, New york: John Wiley and sons, Inc. 1968, pp. 414 - 421. 7 - Skinner, B.F. (1964). Behaviorism at 50'''''''''''''''' in Skinner, 1972. 7 - operant conditioning 8 - Skinner, B.F (1972). Cumulative Record: A selection of Papers. New York. Appleton - Century - Crofts. 8 - Scientism 9 - Pragmatism 9 - Skinner, B. F. (1976). About Behaviorism. New York: Knopf.